چگونگی شهادت حضرت علی اکبر علیه السلام
حر با سپاهش در منزل «قصر بنی مقاتل» یا «شراف»، راه را بر حسین بست و مانع از حرکت او به سوی کوفه شد. کاروان حسین را همراهی کرد تا به کربلا رسیدند و حسین در آنجا فرود آمد. حر وقتی فهمید کار جنگ با حسین بن علی جدی است، صبح عاشورا به بهانه آب دادن اسب خویش، از اردوگاه عمر سعد جدا شد و به کاروان حسین پیوست. توبه کنان کنار خیمههای حسین آمد و اظهار پشیمانی کرد، سپس اذن میدان طلبید. ظاهراً حر با اذن امام حسین اولین فردی است که به میدان رفت و در خطابهای مؤثر، سپاه کوفه را به خاطر جنگیدن با حسین توبیخ کرد. چیزی نمانده بود که سخنان او، گروهی از سربازان عمر سعد را تحت تاثیر قرار داده از جنگ با حسین منصرف سازد، که سپاه عمر سعد، او را هدف تیرها قرار داد. نزد حسین بازگشت و پس از لحظاتی دوباره به میدان رفت و با رجزخوانی، به مبارزه پرداخت و کشته شد. رجز او چنین بود:
انی انا الحر و ماوی الضیف | اضرب فی اعناقکم بالسیف | |
عن خیر من حل بارض الخیف | اضربکم و لا اری من حیف |
که حاکی از شجاعت او در شمشیر زنی در دفاع از حسین و حق دانستن این راه بود. حسین بن علی بر بالین حر رفت و به او گفت: توهمانگونه که مادرت نامت را «حر» گذاشتهاست، حر و آزادهای، آزاد در دنیا و سعادتمنددر آخرت! «انت الحر کما سمیتک امک، و انت الحر فی الدنیا و انت الحر فی الآخرة» و دست بر چهرهاش کشید.حسین با دستمالی سر حر را بست. پس از عاشورا بنیتمیم او را در فاصله یک مایلی از حسین دفن کردند، همانجا که قبر کنونی اوست، بیرون کربلا در جایی که در قدیم به آن «نواویس» میگفتهاند.
به گزارش خبرنگار خبرگزاری شبستان از فارس، شاهرخ صبوری، دبیر همایش بزرگ شیرخواران حسینی در فارس امروز (17آبان) در همایش بزرگ شیرخواران حسینی در استان فارس که در حرم مطهر حضرت شاهچراغ (ع) برگزار شد، گفت: روز چهارم محرم روز جهانی حضرت علی اصغر (ع) نام گذاری شده که همایش شیرخواران حسینی همصد و هم نوا با 30 شهر جهان، 2 هزار و 300 نقطه در کشور و 150 نقطه در استان فارس برگزار شد.
صبوری با
اشاره به اینکه حضور کم نظیر و غیرقابل پیش بینی مردم، مادران و فرزندان
آنها در این همایش، نشانگر بیداری نهضت عاشورا و امام حسین(ع) و پایبندی
مردم ما به اهل بیت (ع) و شعارهای عاشورا است، تصریح کرد: در این همایش 50
هزار دست لباس توسط مرکز فرهنگی مذهبی خادمان عاشقان ثارالله (ع) تهیه و در
سطح استان فارس توزیع شده است.
این مقام مسئول با تاکید بر
اینکه امسال در همایش شیرخواران حسینی، نذر نامه شیرخواران حضرت علی اصغر
(ع) به طور همزمان در جهان قرائت شد، اضافه کرد: همچنین در حاشیه این همایش
20 پایگاه پزشکی، خدمات بهداشت و درمان رایگان ویژه کودکان دایر شده است.
صبوری
اظهار داشت: همایش شیرخواران حسینی همزمان با برگزاری به صورت زنده از حرم
مطهر حضرت احمدبن موسی(ع) از شبکه های سه، دو، العالم و فارس پخش می شود.
خاطر
نشان می شود، این همایش در سومین حرم اهل بیت(ع) و حرم مطهر حضرت احمدبن
موسی(ع) در حالی برگزار شد که خیابان های منتهی به حرم احمدبن موسی(ع) به
دلیل ازدحام جمعیت بسته شده بود، این مراسم با سخنرانی، مداحی و سینه زنی
همراه بود.
باز محرم شدو دلها شکست از غم زينب دل زهرا شکست
باز محرم شد و لب تشنه شد از عطش خاک کمرها شکست
آب در اين تشنگي از خود گذشت دجله به خون شد دل صحرا شکست
قاسم وليلا همه در خون شدند اين چه غمي بود که دنيا شکست
محرم ماه غم نيست ماه عشق است محرم مَحرم درد حسين است
ماه خون ماه اشك ماه ماتم شد ، بر دل فاطمه داغ عالم شد . فرا رسيدن ماه محرم را به عزادارن راستينش تسليت عرض ميكنم
نجمه به نقل از خواهر شهیده:
به دیوار
،
اتوبوس تو راه خراب شد.
توی سربالایی گیر کرده بودیم و داشتیم عقب عقب بر می گشتیم . همه بچه ها
ترسیده بودن ! با مسئول اتوبوس رفتیم بین بچه ها که آرومشون کنیم . هر کسی
یه چیزی می گفت . یکی ناراحت بود ، یکی می خندید ، یکی دیگه دعا می کرد .
نجمه قاسم پور کنار من بود ، یه دفعه گفت : بچه ها یعنی میشه شهید
بشیم ؟ بچه ها خندیدن و گفتند : بابا شهادت کجا بود ؟ دلت خوشه ها ! چهره
اش آروم و جدی شد ، گفت : اما اگه خدا بخواهد ، میشه و رفت سر جاش نشست . تو مراسم تشییع یادم به جمله قشنگش افتاد
*وارد مسجد فضیلت شدم با دیدن عکس شهیده نجمه قاسم پور سر جام خشکم زد !
سفر مشهد مشکل تنفسی داشتم ، تو حسینیه زیر اکسیژن خوابیده بودم . یه
انتظاماتی مرا قبم بود ، بالای سرم نشسته بود ، قرآن می خوند و گریه می کرد
. برام حرف میزد ، نمی فهمیدم چی میگه ، حالم بد بود . فقط یه جملش یادمه ،
صبور باش ، ما انتخاب شده ایم !
* شنبه 17 فروردین ، درب دوم حسینیه دیدمش . تبسم قشنگی داشت و دوتا شاخه گل رز سرخ دستش بود . حالمو پرسید و گفت : این دوتا شاخه گل رو به نیت بچه های کانون خریدم ، این یکی مال تو . بعدش گفت : حلالم کن ، دیگه نمی بینمت ! ناراحت شدم و گفتم : یعنی چی ؟! مگه دیگه کانون نمیای ؟ گفت : چرا ، اما به دلم افتاده دیگه بچه های کانون رو نمی بینم . دیگه ندیدمش ...
*بعد از مراسم مهدیه ، دو
تا از بچه های اتوبوس ما دیر اومدن ، رفته بودن خرید ! نجمه قاسم پور مسئول
انتظامات بود ، ازشون پرسید : چرا دیر اومدید ؟ و نسبت به کارشون معترض شد
. اون دوتا برخورد بدی کردن و تند حرف زدن ، نجمه سرش رو انداخت زیرو ساکت
شد .بعد از چند دقیقه رفتم و بهشون گفتم : بچه ها برخوردتون خوب نبود !
نباید بازائر امام رضا این جوری حرف می زدین . برا امنیت و راحتی خودتون
شرایط و قانون گذاشتن ، برین عذر خواهی کنین ! هنوز حرفام تموم نشده بود که
نجمه اومد طرفمون ، با خوش رویی گفت : بچه ها منو حلال کنید ، یه وقت دلگیر نباشید ! من باید وظیفم رو انجام بدم .
ـ
خودش بود محمد جواد . هميشه ورودش رو با نوحه «
آقام علي(ع) مظلومه » و صداي بلند سينه زدنش
تشخيص مي داديم . با تموم وجودش مداحي مي كرد و
عشقش خانم حضرت زهرا (س) بود .
اگر ندبه و
كميل و توسل رو توي هيئت نمي خوند ، همه اعضاء
خانواده رو جمع مي كرد و با سوز هميشگي اش به جمع
كوچيكمون معنويت مي داد .
ـ بعد از ديپلم دانشگاه آزاد
قبول شد ولي نرفت . همه آرزوش تحصيل توي حوزه بود كه
الحمدلله قبول شد . اما ....
ـ پدر خارج از كشور بودن
و داداشم دانشجوي اصفهان . موند توي خونه و توي
آژانس مشغول به كار شد . مي گفت « رسيدن به مادر و
خواهرام عبادت بزرگيه . اينطوري راضي ترم . »
ـ
به نيت آقا امام علي(ع) مهريه خانمش رو 110 سكه
گذاشت و تمام مراسم عقدشون شد يك حلقه ساده و سه
تا صلوات .
ـ عقد خواهرم بود و محمدجواد مثل هميشه پشت فرمان سينه مي زد و مداحي مي كرد .
• اي بابا تكليف ما رو روشن كن ، تو خوشحالي يا نه ؟! براي چي داري سينه مي زني ؟!!
• با لبخند هميشگي اش گفت :
رشته اي بر گردنم افكنده دوست مي كشد هر جا كه خاطرخواه اوست
ـ
نيمه هاي شب بلند مي شد و نمازشب مي خواند . بعد
از نمازصبح مقيد به قرآن و زيارت عاشورا بود .
ديگه عادت كرده بود . بعد از بين الطلوعين با بسم الله
پيكانش رو بيرون مي زد و يا علي(ع) ! شروع يه روز جديد .
ـ هميشه از شهداء و جنگ با حسرت حرف مي زد . با چند تا
از دوستاش مجمع شهيد آويني رو توي حسينيه محل راه
انداختن . دو تا آرزو بيشتر نداشت : « ظهور آقا
امام زمان(ع) و شهادت »
ـ روزهاي آخر خيلي عجيب شده بود . نگاه ها و حرفهاش .
يادمه
روز شنبه حمام رفت و غسل شهادت كرد . حسابي به
خودش رسيد . با تك تك اعضاي خانواده خداحافظي كرد
، اونم با نگاه خاصي كه تا حالا نديده بودم . گفت : دارم
مي رم زيارت شاهچراغ(ع) .
قرار بود توي راه سونوگرافي
بابا رو بگيره ، براي همين نماز ديرتر رسيده بود حسينيه .
پسر عموم مي گفت : اصرار كردم كه وايسا با
هم مي خونيم ، من كار دارم . گفته بود : خيلي دير
شده بايد نمازم رو بخونم . چند دقيقه اي از
ورودش نگذشته بود كه صداي انفجار فضا رو پر كرد .
نام: مسعود رضایی
نام پدر: منصور
تاریخ تولد:1358/6/19
تحصیلات: کارشناسی مدیریت
نام: محمّد مهدوی
نام پدر: بهروز
تاریخ تولد:17/11/66
تاریخ شهادت:87/1/24
از نامحرم فراری بود ، از بچگی خیلی با حیا بود
پرده های اتاقش همیشه کشیده بود که چشمش به کوچه نیفته
هیچوقت مراسمای عروسی نمیومد،میگفت : آنجا که نام مهدی نیست قرار نه فرار باید کرد
محمد به معنای واقعی بندگی میکرد. هر چی میدونست عمل میکرد
وقتی میفهمید چیزی خوب نیست، دورش خط قرمز میکشید
دستورات قرآن رو بی چون و چرا عمل میکرد و همیشه میگفت
" ما برای اقدام آمده ایم" همچنین میگفت: "آنچه میدانید عمل کنید، تمام عرفان این است."
شب ها قبل از خواب کارهای روزانه اش را محاسبه میکرد(محاسبه نفس) و به خودش اعتراض میکرد
سرویس پدرش (کارمند اداره دارایی ) چهار ، پنج نفر بیشتر سوار نمی شدن ، پدرش بهش می گفت : محمد تو هم بیا تا یه جایی با ما ، بعد برو دانشگاه ، می گفت : بیت المال هست و من سوار نمی شم تا پدرم زیر دین بیت المال نمونن
همیشه کم برنج میخورد ، وقتی علتشو میپرسیدیم میگفت: تعداد دونه های برنج زیاده و من از عهده شکرش بر نمیام
سفر مشهد آخری همش تو حرم بود و به امام رضا(ع) میگفت: آقا این دفعه دیگه باید بدی
صبحها که برا نماز صبح صداش میزدم سریع بلند نمیشد ، بعدا میفهمیدم که نماز صبح و نماز شبشو قبلا خونده ، بهش میگفتم:خب مادر جون ، به من بگو تا بیدارت نکنم دیگه ، آخه اینجوری اذیت میشی، میگفت: گفتن نداره که ، اذیّت نمیشم
اربعین سال آخر جمکران بود وقتی برگشت پاهاش تاول زده بود و جوراباش خونی بود ، گفتم محمّد چه بلایی سر پات اومده ؟ مگه کفشت اذیّت میکنه؟ ، سرشو انداخت پایین و گفت : نه ، فهمیدم تا مسجد جمکران پیاده عزاداری کرده
هميشه زرنگترين دانش آموز كلاس بود و محبوبترين شاگرد مدرسه . تموم محرم و صفر را مشكي مي پوشيد و اين دليلي شده بود كه يكي از دبيران به اصطلاح روشن فكر سر كلاس مسخره اش كنه كه : « بعضي ها براي كسي كه 1400 سال پيش براي رياست جنگيد و شهيد شد مشكي مي پوشند و اين عقب ماندگي فكري است> با انتقاد به صحبتهاي اون آقا از كلاس بيرون اومد و ديگه سر كلاسش حاضر نشد . اما براي اخراج نشدن دبير مستقيماً به مدير مدرسه گزارش نداد كه نكنه نان آور خانواده اي شرمنده بچه هاش بشه ، در آخر ترم مزد سكوتش شد چهار نمره كم كردن و 75/19 محمد رو دادن 5/15 .
صبح روز یکشنبه که اومدن توی اتاقش زیر بالشتش ، روی تخت یه کتاب دیدم ، که باز بود ، اسمشو خوندم : دیدم کتاب " شب اول قبر " رو داشته می خونده
کنار تختش هم یه " وایت برد " بود که چندتا شعر روش نوشته شده بود که ظاهرا شاعرش خودشون بودن یک مصرعش این بود :
لحظه جان سپردنم می خوام تو را نگاه کنم امام رضا (ع)
------
شب قبل از شهادتش ، خواب دیدم که توی حیاتمون یک کبوتری افتاده که تمام پراش ریخته ، بلندش کردم روی دستم ، دیدم یه کم جون داره ، بردم گذاشتمش روی پشت بوم ، گفتم : اینجا می تونی بپری ، اگر هم نتونی ، کمکت می کنند
روزی که محمد به دنیا اومد ، توی محله مون شهید آورده بودند ، من در حالی که محمد توی بغلم بود ، کنار مادر شهدا می نشستم و گریه می کردم ، اشکام می ریخت روی صورت محمد
اثبات برادری
" یکی از بچه های باصفای صدا و سیمای مرکز تهران و از بچه های جنگ بود،
محمد برای اینکه ایشون مجری یکی از برنامه ها توی دانشگاه بشه می خواست دعوتشون کنه که فهمیده بود گروه ایشون برای اجرا، هزینه ی تقریبا بالایی دریافت میکنن
محمد بهش زنگ زده بود و باهاش صحبت کرده بود، البته به طرز خاص خودش که به نظر من طرف رو میپیچوند !
- آقا شما ادعا میکنی دفاع مقدس و معنویت و دفترتون گفته این قدر پول بریزیم به حساب
ـ والا 10٪ این پول هم توی جیب بنده نمیره ، این مقدار هزینه رو گروه میگیرند .
اما من شماره ی شما رو از الان دارم ، هر وقت برنامه ای برای شهداء داشتید زنگ بهم بزن من خودم سریع میام و برادری رو ثابت میکنم "
"شهدا زنده اند در نزد ما،ما نیز در بهانه نبودنشان سخن به گلایه می گوییم
کجایید ای شهیدان خدایی،
گویی ما این را گفتیم می گویند نزد شما،
شهداییم شما را رها نکردیم شما ما را رها کرده ودر طلب غیر به سر می برید،
آری دل درخواست و تمنایی ندارد به زبان می گوییم.بعضی از این بچه مذهبی ها شکایت
می کنند و می گویند کاش شهدا بودند شهدا گل هستند و ما خارهای دور و برش،هیچ تا به حال به خودتان گفته اید چرا شهدا ، شهدا هستند؟
چرا سر سفره امام حسین جمع هستند،جوابش همین است:
عمل کردن به قرآن و عترت
حال شهدا چه توقعی از ما دارند؟ عکسشان را بزنیم به در و دیوار،یا اسم خیابان ها را بگذاریم شهید فلانی،یا منطقه عملیاتی را در حسینیه ها پیاده کنیم.یا فکر کردی هر خفته توقع دارند هر هفته بر سر مزارشان و سنگ قبرشان را جارو بزنی و بشوری.من یک تکه از صحبتهای مادر شهید عبد الحمید حسینی رو مینویسم ببین شهدا چه توقعی از ما دارن ؟
شهدا عاملین به قرآن و عترت بودند آنها جان دادند , لبیک گفتند به خواسته ی پروردگارشان کربلایی ساختند به فرماندهی حسین و علمداری عباس.
نام: غلام موسوی
نام پدر: خداداد
تاریخ تولد: 1364/15/06
محل تولد: مزار شریف
ـ
حرف ، حرف شماست . » اين 4 – 5 ساله مردي شده
بود واسه خودش . عادت كرده بوديم به حرف شنويش .
ـ
كاش زمان جنگ و جبهه بوديم . مامان ! جنگ شد و
آقا دستور جهاد دادن من مي رما ! » عادت كرده
بودم از علي اين حرفها رو بشنوم . هيچ زيارتي به اندازه
شلمچه براش دلنشين نبود . با حسرت فيلمهاي شهداء رو نگاه
مي كرد و آه مي كشيد . آرزوش شهادت بود و بس !
ـ
مامان ! علي ، مواظب خودت باش . با عجله از خيابون رد
مي شي براي اذان خطرناكه . » مكبر مسجد امام حسن
مجتبي(ع) بود و مظلوميتش رو از ايشون گرفته بود .
بعد از شهادتش جلسات هفتگي مسجد چند برابر شده
بود . جوونهايي كه شايد كسي باور نمي كرد توي
هيئت ببيننشون . اما بركت خون علي خيلي ها رو از
خواب غفلت بيدار كرد .
ـ
مي دونست روي انتخاب دوستاش حساس هستم ، با هر
كسي دوست نمي شد . از بچگي توي كوچه نمي رفت . ولي وقت
اذان دوان دوان به سمت مسجد مي دويد ، تا از زير آفتاب
موندنش نگران نشم .
ـ از كودكي با خودم نماز مي خوند و
روزه مي گرفت . از نه سالگي به بعد ، روزه هاش رو
كامل گرفت . هميشه توي درس و تمام مسابقات نفر
اول بود ، روي نمرات درسيش حساس بود . مي گفت : «
انقلاب و امام زمان (عج) سرباز زرنگ مي خواد . »
ـ تازه از راه رسيده بود .
• مامان ! محمدعلي ناهار بكشم ؟! نه مامان جون .
• بازم بي سحري روزه گرفتي ؟ خب بيدارم مي كردي برات غذا بيارم .
• شما حالتون خوب نبود ، اذيت مي شديد .
ـ
مامان امشب جشنه ، مي خوام شكلات بخرم . چند ساعت
بعد اومد يه مقدار پول بهم داد . گفتم : چي شد ، مگر نمي
خواي شكلات بخري ؟ گفت : نه ، اين پول رو بدين به مستحقي
كه مي شناسيد . اينجوري اونها هم شاد مي شن .
ـ چند
روز آخر چهره اش خيلي قشنگ شده بود . يه دعاي
آيت الكرسي بهش دادم ، گفتم بذار توي جيبت .
لبخند معني داري زد و گفت : « مامان ! مي ترسي
چشم بخورم ؟! » حالا معني لبخندش رو مي فهمم .
نام: محمد علی نصیری
تاریخ تولد: 1338/6/20
شغل: معاونت فني شهرداری
محل تولد: مرودشت
همسر شهید علی نصیری(مسن ترین شهید فاجعه بمب گذاری) می گفت:
صبح روز شنبه آقای نصیری بهم گفت که یه خواب خوب دیدیم.
گفتم چی؟
گفت: خواب دیدم که کانون یه اتوبوس راه انداخته
برای زیارت کربلا و منو بین این همه آدم معرفی
کردن برای سرپرستی اتوبوس
اصلا حالا که اینطوره میخوام امشب برم کانون
.......
....
..
.
و آمد و چه به موقع رسید برای سرپرستی کاروان شهداء به سمت کربلا
از اون به بعد با انجام هر هر كاري مي پرسيد : « مامان ! به نظرت خونه ام رو برام تموم كردن ؟! الان پنجره هم داره ؟! »
ـ تك
پسر خانواده بود و چشم و چراغ فاميل و محله و
آشناها . مراسم يكي از شهداي جنگ بود كه
براي به دنيا اومدنش نذر كردم .
ـ
بايد بودي و مي ديديش وقتي كه شبانه روزش را
گذاشته بود براي تدارك سفر مشهد بچه هاي
مسجد
محل . چند روز بعد از عيد كه از زيارت برگشتن ،
قصد شلمچه كرد و مهمون حريم شهداء
شد .
ـ
نصيحتش كردم كه مامان ! شما ديگه مرد شديد ، فكر
كاري باش كه برات برم خواستگاري .
همون طور كه سرش پايين بود ، گفت : انشاءالله همه چيز درست مي شه .
ـ
با لباس مشكي و شال عزا و پيشوني بندي كه لباس
پادشاهيش بود ، توي ايستگاه صلواتي
ديدمش . كار هر سال محرمش بود . مساجد توكلي ، محمدي ، زينبيه و ... شاهد تلاشهاي با
اخلاصش
بودن . قطعاً دل آنها هم تنگ است براي سرباز بي
ادعاي اسلام و امام حسين(ع) .
شهادت راضیه به نقل از دوستان:
تو چشمای پرستار اشک حلقه زده و میگه:
آقا سیّد دعا کنید بیهوش بشه ،الان داره خیلی درد میکشه آخه هوشیاره
روز هفدهم
رفته بودیم بیمارستان راضیه بهتر بود ، چشاشو باز می کرد و برامون دست تکون میداد مادر پدرش از خوشحالی دورمون میگشتن و قربون صدقمون میرفتن ، می گفتن ایشالله راضیه خوب بشه و باز با شما بیاد و بره
مادر بزرگش خییلی دعا می کرد که ایشالله خدا خیرتون بده و . . .
روز واقعه
امروز که رفتیم بیمارستان مادر و پدرش از ناراحتی چشاشون به زور باز می شد اینقدر ناراحت بودن که ما رومون نمیشد بریم پیششون
یکی از پرستارا آشنامون بود و میگفت حالش اصلا خوب نیست
ظهر روز آخر
بعد از ظهر بیمارستان بودیم .
یه دفعه حالش بهم ریخت . ایست قلبی کرده بود
دکترا ریختن دور و برش و بعد دو ساعت طبیعی شد
وامشب هم پر کشید
الان دارم از خونشون میام .
غوغای محشر بود .
پدرش می گفت:حالا کی همه مونو نصیحت کنه ؟!
مامانش میگفت: وااااای بچه حافظ قرانم ....... واااای دختر نورانی ام ...... واااااای................
این یکی از همه دردناکتر بود به نیت مادرمون حضرت زهرا 18 روز تو بیمارستان بود ، اونم دقیقا با سینه ای خرد شده ، چادری خاکی و پهلویی شکسته و 18 روز خس خس نفسهای دردناک
راضیه به نقل از مادر شهیده :
* تو این 18 روزی که تو بیمارستان بود هر بار که می رفتم تو اتاق پیشش دستشو به زور می آورد بالا به حالت اینکه داره لیوان رو نشون میده و هی می گفت: آب ، آب ، آب ، 18 روز بچم مثل یه ماهی می گفت آب و ازم آب میخواست !
* راضیه همه چیش رو حساب و کتاب بود ! این 18 روزی هم که موند برا این بود که ما رو آماده کنه ، برا این بود که ما دعا و مفاتیح زیاد بخونیم و آماده بشیم برا رفتنش ! و الّا اگه همون روز اول رفته بود کلـــــــــــــــــی ناشکری می کردم !
هر چی که مادرش رو نگاه میکردیم یه تسیبح دستش بود و شکرلله می گفت !
* خیلی خیلی درس میخوند ، می گفت : می خواهم با درسم انقلاب کنم و با درس خوندن شکر گزار زحمات والدینم باشم.
* تو زندگی همیشه جهانی دعا می کرد ، تنها دغدغه خودشو نداشت ، دوست داشت همه موفق باشن و به اونا کمک می کرد.
* روز به روز همراه با قرآن بزرگ می شد ، تو مجالس اهل بیت شرکت میکرد ، سخنرانیا رو خوب گوش میداد و به اونا عمل میکرد
* مهربانی و سکوت همیشگی ، از بارزترین ویژگی های اخلاقیش بود
* راضیه به مسائلی از جمله نماز اول وقت، رابطه عاطفی با خانواده و حجاب در زندگی اهمیت زیادی می داد.
* به شهید برونسی خیلی علاقه داشت ، ایشونو الگوی خودش تو زندگی قرار داده بود ، اما حالا خودش شده یه الگو برای هم سن و سالاش ، شهادت واقعا برازنده راضیه بود
* راضیه با عملش کار فرهنگی می کرد . با عملش به همه درس می داد .
* سی دی های سخنرانی آقا سید رو از نوارخونه می گرفت و بین بچه های مدرسه پخش می کرد و براشون صحبت می کرد. سی دی ها رو به بچه هایی می داد که به هر دلیلی نمی تونن بیان کانون ...
* پدرش از رزمنده های جبهه بود. همیشه از پدرش می پرسید: وقتی دوستات شهید می شدن چه حالی داشتن ؟ موقع شهادت چی می گفتن؟ و ...
* خسته از مدرسه بر مي گشت ، وقتي مي گفتم خسته نباشي ، دستانم رو مي بوسيد و در آغوشم میگرفت ، مي گفت : مامان خیلی دوستت دارم ، شما از صبح تا حالا زحمت كشيديد ، من كه كاري نكردم . از حالا به بعد نوبت منه ، شما بريد استراحت كنيد .
* سال تحويل امسال با كانون مشهد بود . خيلي اصرار كردم كه سوغاتي چيزي نخره . يه شيشه عطر ياس براي خودش خريده بود و از اينكه نتونسته بود كفن بخره غصه مي خورد .
ارديبهشت قصد زيارت كربلا داشت . بعد از انفجار ، هيجده روز منتظر مهر قبولي خانم حضرت زهرا (س) موند . با كفن كربلایی که دوستش براش فرستاده بود و همون عطر ياس به ديدار ارباب فرستاديمش
* چهارم ابتدایی که بود رفتیم مشهد ، توی بازار چادر منو میکشید و میگفت:
مامان ، مامان ، پس کی برام چادر میخری !
راضیه به نقل از دوستان شهیده :
. . .
سال اوّل دبیرستان امتحان شیمی داشتیم ، راضیه کنار حیات مدرسه قدم میزد
کار هر روزش بود ، قبل از امتحان یک چیزی را میخوند ، رفتنم جلو ، پرسیدم : راضیه جون ، چی داری میخونی؟!
گفت: دعای عهد و زیارت عاشورا
هر صبح دعای عهد میخوند ، و قبل از هر درسی زیارت عاشورا !!!
. . .
از طرف مدرسه رفته بودیم مشهد ، سوّم راهنمایی بودیم ، راضیه مدام شور زیارتو میزد ، توی حرم که بودیم ، نیمه شب بود همه خوابیده بودن ، راضیه تا صبح نخوابید و مناجات میخوند !
. . .
سوّم راهنمایی بود ، توی درسهاش همیشه موفق بود ، حتی بیشتر از توان جسمی اش درس میخوند ، مادرش براش معلّم خصوصی گرفته بود
راضیه : من معلّم خصوصی نمیخوام ، خودم درس میخونم تا نمونه دولتی قبول بشم
آخه حق الناس میشه ، شما دو تا بچه دیگه هم غیر از من دارید ، پدرم هم که کارمنده !
. . .
رابطه شهیده راضیه کشاورز با درس:
خیلی راحت می تونست برای خوندن درسهاش و انجام کارهاش از سرگرمی هایی که همه هم سن و سالاش دوست دارن ، بگذره . خیلی راحت می تونست از خوابش بگذره تا درسشو بخونه ... وقتی می خواست انتخاب رشته کنه همه درسهاش 20 شده بود به غیر از یکی از درسها که 19 شده بود و به خاطر اون نمره 19 خیلی ناراحت بود
به درس اهمیت زیادی می داد و می گفت من می خواهم با درسم انقلاب کنم و با درس خواندن شکر گزار زحمات والدینم باشم
با تمام وجود درس مي خوند ، هميشه مي گفت : امام زمان(ع) يار بيسواد نمي خواد .
خیلی از شبا تا دیر وقت بیدار میموند و درس میخوند و وقتی درس خودش تموم میشد داداش کوچیک ترشو از خواب بیدار میکرد و با اون درس کار میکرد
علاقه زیادی به درس زیست شناسی داشت ، همیشه می گفت مامان وقتی معلم زیستمون داره درس میده ، به بزرگی خدا پی می برم و می فهمم خدا چقدر بزرگه. هر روز که زیست شناسی داشت ، وقتی به خونه برمی گشت مثل این بود که از یک زیارتی برگشته ، خیلی حال معنوی خوبی داشت ، می نشست و تمام درس رو برام توضیح می داد .
در آخر هم در حالی که کتاب زیست شناسی باهاش بود شهید شد.
رابطه راضیه با قران به نقل از مادر شهیده :
راضیه را امام حسین (ع) تربیت کرد و در تربیتش نور قرآن اثر داشت .
راضیه بدون اینکه کلاس قرآنی رفته باشه از صوت قرآن خوبی برخوردار بود و قرآن را بسیار خوب می خوند ، چند روز قبل از شهادتش از آموزش پرورش زنگ زدند و گفتند راضیه برای مسابقات قرآن کشوری انتخاب شده ، راضیه خیلی خوشحال شد و بعد از اون تلفن، سجده شکر بجا آورد و گفت مامان نمی دونی چقدر دوست داشتم به این مسابقات راه پیدا کنم . بهش گفتم حتماً لیاقتش رو داشتی.
از آموزش پرورش گفتن که باید بیاد برای اردو ،تا بعد در مسابقات شرکت کنه ، راضیه یک روز در اردو شرکت کرد و بعد اومد و گفت: دیگه نمی خواد بره ، بهش گفتم چرا ؟! مگه نگفتی خیلی دوست دارم شرکت کنم . گفت : نه من نمی رم مسابقات ، قرآن خیلی عظیم و گسترده است ، خیلی ها هستن که جای من می تونن برن .
و بعد شنبه شد و اون حادثه و زخمی شد. 18 روزی که در بیمارستان بود این مسابقات برگزار شده بود و وقتی شهید شد . من خوابی دیدیم:
خواب دیدم ، در یک جای بلندی که پایین اون مردم هستند ، یکدفعه صدایی بلند شد ، در خواب حس کردم صدای خداست . فرمودند: کسی هست بتونه قرآن بخونه ؟
یکدفعه در بین جمعیت راضیه دستش رو بلند کرد و به من گفت مامان من می رم سوره بقره بخونم . و رفت و قرآن رو با صوت بسیار زیبایی خوند و من آرامش عجیبی گرفتم و گفتم راضیه خیلی خوب خوندی بهت قول می دم دیگه دل تنگت نشم
* همیشه به من می گفت : مامان بیا برات قرآن بخونم تا خستگیت در بره .
رابطه شهیده راضیه کشاورز با اهل بیت
* علاقه زيادي به آقا امام زمان(ع) و امام رضا (ع) داشت
* هر روز زیارت امین الله (امام رضا) و دعای عهد میخوند
* حالاتش قابل توصیف نبود ، امین الله رو با تمام وجود و عاشقانه میخوند و به پهنای صورت اشک میریخت
* پنجم دبستان بود ، از مدرسه با يه جعبه شيريني برگشت ، خوشحالي توي صورتش موج مي زد ، گفت: « مامان امروز چهله دعاي عهدم تموم شد ، از امروز يار امام زمان(عج) شدم . »
*
« نامه شهیده راضیه کشاورز به آقا امام زمان (عج) در 13 سالگی »
نشانی گیرنده : نمی دانم کجایی یا مهدی ؟! شاید در دلم باشی و یا شاید من از تو دورم . کوچه انتظار، پلاک یا مهدی!
به نام خداوند بخشنده ومهربان
سلام من به یوسف گمگشته ی دل زهرا و گل خوشبوی گلستان انتظار
ای دریای بیکران ، آفتاب روشنی بخش زندگی من که از تلالو چشمانت که همانند خورشید صبحدم از درون پنجره های دلم عبور می کند و دل تاریک و سیاه مرا نورانی می کند . تو کلید درِ تنهایی من ! من تورا محتاجم . بیا ای انتظار شبهای بی پایان ، بیا ای الهه ی ناز من ، که من از نبودن تو هیچ و پوچم . بیا و مرا صدا کن ، دستهایم را بگیر و بلند کن مرا . مرا با خود به دشتِ پر گلِ اقاقیا ببر . بیا و قدمهای مبارکت را به روی چشمانم بگذار . صدایم کن و زمزمه ی دل نواز صدایت را در گوشهایم گذرا کن ، من فدای صدایت باشم . چشمان انتظار کشیده من هر جمعه به یادت اشک می ریزند و پاهایم سست می شوند تا به مهدیه نزدیک خانه مان روم و اشک هایم هر جمعه صفحات دعا ندبه را خیس می کند . من آنها را جلو پنجره اتاقم می گذارم تا بخار شود و به دیدار خدا رود . به امید روزی که شمشیرم با شما بالا رود و برسر دشمنانتان فرود آید .
یا مهدی ادرکنی عجل علی ظهورک
دوستدار عاشقانه شما راضیه
باز دلم هوای شلمچه کرده |
شلمچه کجاست آن راه کارت كجایند عاشقان بی قرارت
شلمچه از جدائی تو فریاد بگو كجارفت گردان مقداد
شلمچه كن نظر بر ما شهادت بگو گردان انصار كجا رفت
شلمچه ای محل عشق و ایثار بود خالی دیگر زگردان انصار
شلمچه گشته ام قربان قاسم بسیجیان غیرتمند مسلم
شلمچه مرغ ما گردیده پر پر كمیل و مالك و گردان جعفر
شلمچه گشته ای خالی چو دیگر به گردان حبیب و هم ابوذر
شلمچه روز ما گشته شب تار كجا بر باد شد گردان انصار
شلمچه گل گردانها كجایند مگر نزد شهید كربلا یند
ای دل آرام بگیر ! می دانم که دیگر توان دوری از حسینیه ی حاج همت را نداری... نوایی می شنوم کسی می گوید : وضو در فرات نماز در کربلا ...
آری
همین بود انگار .... حس غریب دلم را به که بگویم ؟ حسی که از غربت طلائیه
بر دلم جا مانده ... حسی که بی تابم می کند برای غروب طلائیه ... برای
آسمان طلائیه دلتنگم ...
طلائیه ! از فراز همه روزهای که بر تو گذشت، بر من ببار و تشنگی این دل در کویر مانده را فرو نشان.
می خواهم در تو جاری شوم، می خواهم رمز شکفتن و پرواز را از تو بیاموزم و بدانم بر شانه های زخمی تو چه دلهایی که آشیان نکرده اند.
طلائیه
! می گویند «همت» از همین نقطه آسمانی شده است، عاشقی که در پی لیلای
شهادت در بیابانهای زخم خورده ی طلائیه مجنون شد. من امروز آمده ام رد پای
او را تا افق های بی نهایت و در امتداد عشق جست و جو کنم. اینجا عطر او
لحظه ها را پر کرده است و دست هایش هنوز مهربانی را منتشر می کند.
طلائیه! من از سکوت رازآلودت درسها آموخته ام ! با من سخن بگو !!
کمتر کسی فکرش را می کرد که یک جای دور، یک روستای کوچک به اسم «دهلاویه» که قبل از جنگ کمتر کسی نامش را شنیده بود، این همه زائر پیدا کند و مردم از خاکش برای خود یادگاری بردارند. دهلاویه، در شمال غربی سوسنگرد، در کنار جاده بستان است. حکایت این روستای کوچک شنیدنی است.
اواخر آبان 1359 بود. عراقی ها قصد حمله به دهلاویه را داشتند، ولی نیروهای رزمنده دهلاویه خیلی کم بودند. وضع بدی بود. یک کمک کوچک رسید: در خوزستان چند تا کامیون از انتهای جاده دهلاویه خودشان را نشان دادند. رزمنده های تبریزی بودند؛ این همه راه را از آذربایجان آمده بودند برای دفاع از روستای دهلاویه، بچه ها اشک شوق می ریختند.
توان دفاعی دهلاویه بالا رفته بود، ولی آب و غذا داشت تمام می شد. برنامه ریزی ها به هم خورده بود. کسی نبود که از بیرون شهر، غذا بیاورد. مردم شهر هم که دلشان می خواست اسلحه داشته باشند، اما کسی نبود که آنها مجهز کند. نیروها مدافع شهر هم یا شهید شده بودند و یا در جبهه دهلاویه مستقر بودند.
سوسنگرد هم در محاصره بود. درخواست نیرو شد، گفتند اقداماتی برای اعزام نیرو انجام شده، ولی تجهیز و اعزام آنها از استان های دیگر، حداقل دو هفته وقت لازم داشت؛ زمان به سرعت می گذشت اما جنگ نابرابر که وقت نمی شناخت. باران آتش بود از گلوله خمپاره گرفته تا توپ و کاتیوشا، جنگ بود و دفاع از دهلاویه و سوسنگرد و تنها پنجاه پاسدار تبریزی و نیروهای مردمی و سپاه سوسنگرد. همین!
گفتم همین، ولی همین هم کم نبود. چنان مقاومتی بچه ها از خود نشان دادند که عراقی ها با بی سیم گزارش داده بودند: «کار در دهلاویه گره خورده است».!
نیروهای عراقی از سه طرف به سمت شهر پیش روی می کردند. 125 تانگ، خودرو و نفربر»؛ هیچ راهی برای نجات زخمی ها و تخلیه شهدا وجود نداشت. مگر از طریق رودخانه که آن هم بلم نیاز داشت. دهلاویه سقوط کرد.
چمران دست به کار شد، بین ارتش، سپاه و نیروهای داوطلب مردمی هماهنگی ایجاد کرد. به بچه ها تاکتیک های جدید نظامی یاد داد. منتظر دستور امام(ره) بود. بالاخره نیمه های شب 25 آبان این دستور ابلاغ شد و صبح 26 آبان نیروهای ایرانی با جدیت بیشتری، حمله کردند.
در جریان بازپس گیری دهلاویه دکتر چمران زخمی شد. آمار شهدا هم بالا بود؛ خیلی. اما فتح دهلاویه برای رزمنده ها مهم بود. بچه های ستاد جنگ های نامنظم، یک پل ابتکاری و چریکی روی کرخه ساختند تا راهی برای ورود به این شهر هموار کنند.
خرداد 60 درگیری در دهلاویه بالا گرفت. نیروهای دو طرف آن قدر به هم نزدیک شده بودند که با نارنجک می جنگیدند. مناجات معروف شهید چمران با اعضا و جوارحش، در همین شرایط نوشته شده است:
«ای قلب من! این لحظات آخرین را تحمل کن... به شما قول می دهم که پس از چند لحظه همه شما در استراحتی عمیق و ابدی آرامش بیابید...»
دهلاویه برای همیشه آزاد شد، اما برای این آزادی اش تاوان بزرگی را داد تاوانی به قیمت خون پاک ترین فرزندان این سرزمین؛ تاوانی به بزرگی خون چمران و دوستش سرگرد احمد مقدم، چمران و دیگر یارانش همان جا از قید زمان و مکان رها شدند و به یاران شهیدشان پیوستند و دهلاویه را زیارتگاه کردند کسی فکرش را نمی کرد این روستای کوچک روزی این همه زائر داشته باشد.
سلام
از فکه بگویید که مثل هیچ جا نیست
فكه مثل هيچ جا نيست! نه شلمچه، نه ماووت، نه سومار، نه مهران،
نه طلائيه، نه...
فكه فقط فكه است! با قتلگاه و كانال هايش، با تپه ماهور و دشت
هايش.
فكه قربانگه اسماعيلهاست به درگاه خداي مكه.
فكه را سينهاي است به وسعت ميدان هاي مينِ گسترده بر خاك.
فكه را دلي است به پهناي سيم هاي خاردار خفته در دشت.
فكه را باغ هايي است به سر سبزي جنگل امقر.
فكه، روحي دارد به لطافت ابرهاي گريان در شب والفجريك.
فكه، چشماني دارد به بصيرت ديدهبان خفته در خون، بر ارتفاع صد و
دوازده.
فكه، خفته بر زير گام هايي است كه رفتند و باز نيامدند
فكه، استوار ايستاده است، برتر از سنگرهاي بتوني ضد آرپي جي.
فكه،هيچ در كف ندارد، همچون بسيجي ايستاده در برابر تانك هاي مدرن
بعث.
فكه، همه چيز دارد، همچون بسيجي مهياي سفر به ديار حضرت دوست.
قلب فكه، در والفجر مقدماتي تپيد.
قلب فكه، در والفجر يك از حركت بازايستاد.
قلب فكه، در دشت سُمِيدِه پاره پاره شد.
قلب فكه، در قتلگاه رُشيديه سوراخ سوراخ شد.
قلب فكه، در ارتفاع صدوچهلوسه شكست.
قلب فكه، ميان كانالِ كميل جا ماند.
چه بسيار چشم ها كه بر خاك فكه نگران ماندند.
چه بسيار لب ها كه در سنگرهاي فكه خندان خفتند.
چه بسيارروح ها كه شادمان درفكه بالشان خوني شد.
چه بسيار كبوترها كه پر بسته در فكه از كانال ها پر كشيدند.
چه بسيار مرغان آغشته به عشقي كه در فكه غريبانه ذبح شدند.
از فكه، فقط بايد در فكه سخن گفت و بس.
از فكه، فقط بايد با اهل فكه سخن گفت و بس.
از فكه، بايد براي عاشقان فكه نشان آورد و بس.
سوغات فكه، چه ميتواند باشد جز مُشتي سيم خاردار وحشي؟
تحفه از فكه، چه ميتوان برگرفت جز پرچمي سه رنگ خوني؟
يادآوري از فكه، چه ميتوان با خود داشت جز پلاكي سوراخ شده بر
سينه از تركش؟
در فكه بود كه حلقوم ها، شمشيرها را دريدند.
در فكه بود كه پيكرها، كمان ها را شكستند.
در فكه بود كه سرها، نيزهها را بالا بردند.
در فكه بود كه جان ها، خاكيان را جان بخشيدند.
در فكه بود كه ارواح مطهر، مردگان را جان دادند.
در فكه بود كه هر كه اهل فكه بود، روحش به اوج پر كشيد.
در فكه بود كه هر كه آرزو ميكرد چونان مادرش مفقود بماند، پيكري از
او باز نيامد و گمنام خفت.
فكه را دلي است داغدار مصطفي(ص).
فكه را اثري است از پهلوي شكسته فاطمه(س).
فكه را نشاني است از فرق شكافته علي(ع).
فكه را تشتي است سرخ از خون حلقوم حسن(ع).
فكه را پيكري است پاره پاره از اندام حسين(ع).
فكه را درد غربت پير كرده.
فكه را سوز هجر زمينگير كرده.
فكه را ژرفاي انتظار، چشم به زيارت دوست نگه داشته.
فكه را تنهايي عشق قداست بخشيده.
مگر ميشود پيامبر از فكه گذر نكرده باشد؟
مگر ميشود فاطمه دلش در فكه نسوخته باشد؟
مگر ميشود حسن در فكه غريب نباشد؟
مگر مي شود حسين در فكه سر از بدنش جدا نشده باشد؟
مگر مي شود مهدي فاطمه بر فكه گذري ونظري نداشته باشد؟
تاریخ شهادت : 10 محرم سال 61 هجری
حضرت علی بن الحسین (علی اکبر (ع)) فرزند بزرگ امام حسین در 11 شعبان سال 33 هجری قمری در مدینه دیده به جهان گشود. مادر بزرگوار وی لیلا دختر ابی مره است . لیلا برای امام حسین پسری آورد، رشید، دلیر، زیبا، شبیه ترین کس به رسول خدا ، رویش روی رسول، گفتگویش گفتگوی رسول خدا ، هر کسی که آرزوی دیدار رسول خدا را داشت بر چهره پسر لیلا می نگریست، تا آنجا که پدر بزرگوارش می فرماید "هرگاه مشتاق دیدار پیامبر می شدیم به چهره او می نگریستیم"؛ به همین جهت روز عاشورا وقتی اذن میدان طلبید و عازم جبهه پیکار شد، امام حسین چهره به آسمان گرفت و گفت " اللهم اشهد علی هؤلاء القوم فقد برز الیهم غلام اشبه الناس برسولک محمد خلقا و خلقا و منطقا و کنا اذا اشتقنا الی رؤیة نبیک نظرنا الیه...".
حضرت علی اکبر در کربلا حدود 25 سال داشت. برخی راویان سن وی را 18 سال و 20 سال هم گفته اند.
در سرزمین ثعلبه هنگام ظهر امام حسین(ع) اندکی خوابید و وقتی بیدار شد فرمود: در خواب هاتفی را دیدم که میگفت: شما به شتاب میروید و مرگ شما را با شتاب به بهشت میبرد. علی اکبر(ع) که چنین سخنی را از پدر شنید گفت: پدر جان مگر ما بر حق نیستیم؟ امام حسین(ع) فرمود: آری به خدا قسم ما بر حق هستیم. علی اکبر عرضه داشت در این صورت ما از مرگ باکی نداریم و امام حسین(ع) که از استقبال فرزندش شاد شده بود بیان داشت: فرزندم خدا به تو جزای خیر دهد. (1)
حضرت علی اکبر اولین شهید عاشورا از بنی هاشم بود. شجاعت و دلاوری حضرت علی اکبر و رزم آوری و بصیرت دینی و سیاسی او، در سفر کربلا به ویژه در روز عاشورا تجلی کرد. سخنان و فداکاریهای وی نیز به خوبی مؤید این مطلب است.
روز عاشورا پس از شهادت یاران امام، اولین کسی که اجازه میدان طلبید تا جان را فدای دین کند، او بود. اگر چه به میدان رفتن او بر اهل بیت و بر امام بسیار سخت بود، ولی از ایثار و روحیه جانبازی او جز این انتظار نبود. وقتی به میدان می رفت، امام حسین در سخنانی سوزناک به آستان الهی، آن قوم ناجوانمرد را که دعوت کردند ولی تیغ به رویشان کشیدند، نفرین کرد. علی اکبر چندین بار به میدان رفت و رزمهای شجاعانه ای با انبوه سپاه دشمن داشت. پس از شهادت، امام حسین صورت بر چهره خونین حضرت علی اکبر نهاد و دشمن را باز هم نفرین کرد.
حضرت علی اکبر، نزدیکترین شهیدی است که با امام حسین دفن شده است. مدفن او پایین پای اباعبد الله الحسین قرار دارد و به این خاطر ضریح امام شش گوشه است.
نام : حسین (سومین امام که به امر خداوند تعیین شده است (کنیه :ابو عبد اللّه
لقب : خامس آل عبا، سبط، شهید، وفى ، زکى
پدر : حضرت على بن ابى طالب (ع (مادر: حضرت فاطمه (س (تاریخ ولادت : شنبه سوم شعبان ، سال چهارم هجرى
مکان ولادت : مدینه
مدت عمر : 57 سال
علت شهادت : پس از روى کار آمدن یزید، امام که او را نالایق میدانست تن به ذلت بیعت
و سازش با او را نداد و براى افشاى او به فرمان خدا از مدینه به مکه و سپس به طرف
کوفه و کربلا حرکت کردند و همراه با یاران خود با لب تشنه توسط دشمنان اسلام شهید
شدند.قاتل : صالح بن وهب مزنى ، سنان بن انس و شمر بن ذى الجوشن ، (لعنت خدا
بر آنها)
زمان شهادت : جمعه دهم محرم ، سال 61 هجرى
مکان شهادت و دفن : کربلا
سال از دوران کودکى را در زمان حیات پر برکت رسول خدا (ص ) سپرى نمود. او
شجاعترین امت حضرت محمد (ص ) بود و شجاعت حضرت محمد (ص ) و حضرت على
(ع ) در ایشان جمع بود.خداوند در تربت ایشان شفا، و در داخل حرم امام حسین (ع )
استجابت دعا را قرار داده است . پیامبر (ص ) در حقش فرمود: احب اللّه مَن احب حسینا
یعنى : خداوند دوست میدارد کسى را که حسین را دوست بدارد. پیامبر(ص ) در حق او و
برادر گرامى اش امام حسن (ع ) فرمود: دو فرزند من حسن و حسین پیشوایان امت مى
باشند خواه زمام امور به دست بگیرند و یا نگیرند.پس از شهادت امام حسن (ع ) در سال
50 هجرى ، امام حسین (ع ) عهده دار امر امامت گردید. معاویه پس از بیست سال
حکومت ظالمانه و قتل و کشتار شیعیان به ویژه، در سال 60 هجرى مرد و بر خلاف قرارداد
صلح با امام حسن(ع)، پسرش یزید را به جاى خود قرار داد. یزید فردى فاسد و شرابخوار
و مخالف با اسلام بود. او علناً مقدسات اسلامى را زیر پا مى گذاشت و آشکارا شراب
مى خورد. امام حسین علیه السلام از همان آغاز کار با او به مخالفت برخاست .یزید نامه
اى به حاکم مدینه نوشت و به او دستور داد که از امام حسین (ع ) براى یزید بیعت بگیرد
و اگر حاضر نشد او را به قتل برساند. امام (ع ) که حاضر به بیعت کردن با یزید نبود با
خانواده خود از مدینه به مکه رفتند. در این هنگام مردم کوفه که از مرگ معاویه با خبر
شده بودند نامه هاى زیادى براى امام حسین (ع ) نوشتند و از او خواستند تا به عراق و
کوفه بیاید. امام حسین (ع ) نیز مسلم بن عقیل را به کوفه فرستاد. ابتدا هزاران نفر از
مردم کوفه با مسلم بن عقیل همراه شدند. اما با ورود عبیداللّه بن زیاد که از طرف یزید به
حکومت کوفه گمارده شده بود و بسیار حیله گر و بى رحم بود، مردم کوفه فریب اقدامات
او را خورده و پیمان شکنى کردند و مسلم را تنها گذاشتند.در نتیجه عبیداللّه ، مسلم بن
عقیل را دستگیر نموده و به شهادت رسانید. هنگامى که در ابتدا مردم کوفه با مسلم
بیعت کردند، مسلم نامه اى به امام حسین (ع ) نوشت و به ایشان اطلاع داد که به
کوفه بیاید. امام حسین (ع ) با خانواده و یاران خود به طرف کوفه حرکت کرد و در نزدیکى
کوفه بود که خبر پیمان شکنى مردم کوفه و شهادت مسلم را آوردند. عبیداللّه بن زیاد که
با شهادت مسلم بر اوضاع کوفه تسلط پیدا کرده بود حر بن یزید ریاحى را براى زیر نظر
گرفتن امام حسین (ع ) و همراهانش فرستاد. و سپس عمر بن سعد را با سى هزار نفر
به کربلا اعزام نمود. او به عمر بن سعد وعده داده بود که اگر امام حسین (ع ) را به
شهادت برساند او را حاکم رى خواهد کرد.عمر بن سعد که به طمع حکومت رى به کربلا
آمده بود از هیچ ستمى فروگذار نکرد. دستور داد امام حسین (ع ) و یارانش را محاصره
کنند و آب را بر روى آنان ببندند. یاران امام حسین (ع ) که از شجاع ترین افراد بودند روز
دهم محرم (عاشورا) در حالى که بیش از 72 تن نبودند یکى پس از دیگرى در دفاع از امام
زمان خود یعنى امام حسین (ع ) با عزت و آزادگى به شهادت رسیدند. حر بن یزید ریاحى
نیز که ستمگرى سپاه عمر سعد و حقانیت امام حسین (ع ) را مشاهده کرد به سپاه
امام پیوست و به شهادت رسید.واقعه کربلا گرچه از نظر زمان کوتاه بود و تنها یکروز از
صبح تا عصر به طول انجامید اما لحظه لحظه آن درس شهامت و ایثار و فدا کارى ، ایمان و
اعتقاد و اخلاص بود. واقعه کربلا دانشگاهى است که از طفل شیرخوار تا پیرمرد محاسن
سفیدش به بشریت درس آزادگى مى آموزد. خون هاى مطهر امام حسین (ع ) و یارانش
به اسلام حیات تازه بخشید و زمینه سرنگون شدن دودمان فاسد اموى را فراهم آورد.اما
م حسین علیه السلام روز دهم محرم سال 61 هجرى ، در سن 57 سالگى در کربلا به
شهادت رسید. مرقد ایشان و برادر فداکارش اباالفضل و فرزندان و یارانش در شهر کربلا در
عراق قرار دارد
امام حسین علیه السلام و احیاى دین
نهضت امام حسین علیه السلام پدیدهاى عمیق، چند ماهیتى و چند لایه است چرا كه عوامل متعددى در آن دخالت دارند. برخى علت قیام حضرت را امتناع از بیعت یزید مىدانند و بعضى دیگر امر به معروف و نهى از منكر، و عدهاى هم دعوت كوفیان و تشكیل حكومت را علةالعلل قیام ذكر مىكنند و...
در یك نگاه كلى و دقیقتر مىتوان تمام انگیزهها و علل و عوامل بر شمرده شده در خصوص قیام امام علیه السلام را در احیاى دین خلاصه كرد.
به اعتقاد نویسنده، احیاى دین عبارت است از تحریفزدایى و كشف افقهاى نوین و حقایق تازه در حوزه معارف دینى همراه با مكتبشناسى اجتهادى و زمانشناسى دقیق كه عامل اساسى در قیام عاشورا محسوب مىشود.
نویسنده براى تبیین این امر، ابتدا فلسفه و ضرورت احیاگرى در دین در دو قلمرو عقلى و نقلى را طرح كرده آسیبهاى ایجابى و سلبى باورهاى دینى در عصر امام حسین علیه السلام را بر شمرده و با اشاره به سه عنصر رهبرى، خواص و مردم به عنوان عوامل بنیادین احیاء، خصوصیات رهبرى امام حسین علیه السلام را تشریح كرده است. وى اصلاح جامعه مسلمین و احیاى امر به معروف و نهى از منكر، تشكیل حكومت اسلامى و احیاى كتاب و سنت را از مهمترین مؤلفههاى احیاگرى دینى مىداند كه امام حسین علیه السلام بر آن تاكید فراوان داشتهاند.
اهمیت بحث «احیاى دین» با توجه به این نكته روشن مىشود كه جامعه نوین ما بیش از هر امرى، هویت خود را وامدار احیاى دین است. دین، باید در «صحنه عمل» تجسم یابد. صرف انتساب به دین، بى آن كه در متن زندگى فردى و اجتماعى مسلمانان حضور كارساز داشته باشد، كافى نیست وگرنه همان «اسلام شناسنامهاى» خواهد بود. به علاوه با گذشت زمان، فقط ظواهر و نمودهایى سطحى از آن باقى مىماند و اهداف اصلى و درون مایه حقیقى آن متروك و منزوى یا كمرنگ مىشود و در بدترین شرایط، برخى «بدعت» ها جایگزین «سنت» ها مىشود و روح دین مسخ گشته، اسكلتى بى جان باقى مىماند.
در اینجا رسالت «احیاگرى» و «بدعت ستیزى» پیشوایان دینى و عالمان ربانى ایجاب مىكند كه در جهت زنده ساختن دوباره شعارها، اهداف و جوهره اصلى دین، قیام و اقدام كنند و بدعتها و بدعتگزاران را بشناسانند تا راه دین، بىابهام و بىغبار، باقى بماند و روندگان این صراط، به حیرت و ضلالت گرفتار نشوند. امامان شیعه علیهالسلام، یكایك، رسالت احیاگرى دین را داشتهاند و هر یك از معارف و احكام كه از یاد مىرفته یا تحریف مىشده است را در چهره راستین و بىتحریفش مىنمایاندهاند. حتى درباره امام زمان علیه السلام نیز تعبیر «محیى شریعت» و از بین برنده «بدعت» به كار رفته است و در دعا از خداوند مىخواهیم كه به دست آن منجى موعود، آنچه از معالم و نشانههاى دین و دیندارى به دست ظالمان از میان رفته و مرده است، زنده گردد.
بدیهى است كه با دین زنده و احیا شده مىتوان جامعه را زنده كرد. این سنت پس از رحلت حضرت رسول صلوات الله علیه نیز با اصل استمرار ولایت فكرى و معنوى ائمه اطهار علیهم السلام ادامه یافت. در عهد زمامدارى یزید بدعتها و آفات فكرى و دینى به اوج خود رسیده بود و مىرفت كه خورشید اسلام نبوى در پشت ابرهاى سیاه حاكمیت اموى پنهان گردد كه امام حسین علیه السلام با گفتار و كردار خود به احیاى آن قد برافراشت. اصل احیاگرى پس از شهادت آن حضرت نیز به عنوان اساسىترین ركن در سنت گفتارى و كردارى اهل بیت علیهم السلام تبلور یافت. و پس از آنان وارثان علوم و رسالت آنان، یعنى عالمان ربانى، وظیفه احیاگرى را بر دوش دارند. |
به واقعه چند بعدى كربلا از زوایاى گوناگون مىتوان نگریست و آن را مورد تجزیه و تحلیل قرار داد.
نهضت سیدالشهدا علیه السلام به تعبیر استاد شهید مطهرى از پدیدههاى چند ماهیتى، نهضتى متشابه، ذو وجوه، عمیق، چند بُعدى، چند جانبه و چند لایه است؛ چرا كه عوامل متعددى در آن دخالت دارند و علت تفسیرهاى مختلف در مورد این قیام نیز محاذى بودن عناصر دخیل در آن است كه در آن واحد، مقصدها و هدفهاى مختلف داشته است.
برخى علت قیام حضرت را امتناع از بیعت با یزید مىدانند و بعضى دیگر امر به معروف و نهى از منكر و عدهاى هم دعوت كوفیان و تشكیل حكومت را علةالعلل قیام ذكر مىكنند. مسئولیت اجتماعى حمایت از امت اسلامى و حفظ كیان اسلام، صیانت خلافت از انحرافهاى امویان، جلوگیرى از ظلم و ستم امویان خاصه بر شیعیان، از بین بردن بدعتها و احیاى سنت، جلوگیرى از محو نام آلالبیت علیهم السلام، جلوگیرى از تاراج بیتالمال مسلمین، عمل به وظیفه شرعى و تكلیف دینى، اتمام حجت و تبلیغ دین و... از دیگر علل و انگیزههایى است كه نویسندگان در مورد این حادثه در كتابهاى خود به آنها پرداختهاند.
در یك نگاه كلى و دقیقتر، مىتوان تمام انگیزهها و علل و عوامل بر شمرده شده در خصوص قیام امام علیه السلام را در «احیاى دین» خلاصه كرد.
امام حسین علیه السلام در نامهاى به بزرگان بصره از آنها مىخواهد كه به كتاب الهى و سنت نبوى بیندیشند و از واقعیتهاى جامعه غافل نباشند زیرا سنتها و روشهاى پسندیده مرده و از میان رفته و بدعتها و ارزشهاى جاهلى زنده و جاى آنها را گرفته است.
«من شما را به پیروى از كتاب خدا و راه و روش پیامبر فرا مىخوانم؛ زیرا هم اكنون سنت پیامبر از میان رفته و بدعتها و احكام ناروا زنده شده است، پس اگر گوش به این پیام فرا دهید و آن را بپذیرید، شما را به راه سعادت رهبرى خواهم كرد.» (1)
همچنین آن حضرت پذیرش دعوت كوفیان را، به جهت هویت احیاگرانه آن مىداند و مىفرماید:
«ان اهل الكوفة كتبوا الى یسالوننى ان اقدم علیهم لما رجوا من احیاء معالم الحق و اماتة البدع.» (2)
به تعبیر سید محسن امین:
قیام براى احیاى حق و میراندن باطل را وظیفه دینى خود مىدانست «ما اهون الموت على سبیل نیل العز و احیاء الحق. لیس الموت فى سبیل العز الا حیاة خالدة و لیست الحیاة مع الذل الا الموت الذى لاحیاة معه.» (3)
احیاگر در عرصه احیاى دین با دو تشخیص فوقالعاده مهم رو به رو است: تشخیص درد و تشخیص درمان. بنابراین اساس كار احیاگران را مىتوان در «درد شناسى» و «درمانگرى» خلاصه كرد. |
«دین» در لغت به معناى «جزا» و «مكافات» و نیز «ذلت و عبودیت در برابر خداوند متعال» آمده است.(4) و اما دین از حیث تعریف اصطلاحى، داراى معانى متعدد و متنوعى مىباشد كه به خاطر خارج بودن آن از حوصله نوشتار حاضر از پرداختن به آن خوددارى مىكنیم. چنین به نظر مىرسد كه تعریف دین به «ما جاء به النبى» مناسب باشد؛ به این ترتیب در واقع «دین» را تعریف حدى و رسمى نكردهایم بلكه به پدیدهاى واقعى (ما جاء به النبى) اشاره كردهایم و گفتهایم كل امورى كه تحت این عنوان قرار مىگیرند، به لحاظ آثار مهم مورد نظر و مشتركشان براى ما مهم و شایان توجهند، لذا جا دارد كه در مورد خواص این پدیده و اجزاى آن بحث كنیم. چنین واقعیتى را دین بخوانید یا نخوانید، چندان اهمیتى ندارد، چون این دیگر بحثى لغوى است. «ما جاء به النبى» در واقع همان قرآن (با همه مراتبش) و سنت مفسر آن است.
«احیاء» (زنده كردن) در برابر «اماته» (میراندن) است. حیات كه ریشه آن است به مفهوم پدیده قابل رشد، صاحب ادراك، سازگار با محیط، داراى قدرت و حائز استعدادهاى نهفته معنوى و گرایشهاى دیگر است و مرگ كه نقیض آن است به معنى پدیده غیر قابل رشد و عاجز از سازگارى با محیط، فاقد قدرت و استعدادهاى معنوى است. حیات در فرهنگ قرآن در معانى متعددى چون ملازم بودن با استعداد رشد و نمو، استعداد ادراك حسى، استعداد ادراك عقلانى، زندگى معنوى منطبق با وحى و فطرت الهى، زندگى جاودانه اخروى و... به كار رفته است.
مفهوم اصطلاحى واژه احیا مانند بسیارى از اصطلاحات كلیدى دیگر دستخوش تحریف و سوء تعبیرهاى فراوان قرار گرفته است. عدهاى آن را معادل «آسیب شناسى» یا «نوسازى دین» و یا «بازسازى فكر دینى» گرفتهاند، چنانكه برخى آن را به مفهوم حرف نو و نوآورى در قلمرو اندیشه دینى قلمداد كردهاند. گروهى نیز آن را تفسیر دین، مطابق با نیازهاى زمان و اندیشههاى عصر مىدانند. طبق این بیان، احیاگر كسى است كه دین را مطابق اندیشه، فرهنگ و نیازهاى عصر خود عرضه مىكند.
مفهوم انحراف جامعه مسلمین از ارزشها و هنجارهاى اسلامى در عصر امام حسین علیه السلام، ابعاد گستردهترى به خود گرفت؛ انحراف جامعه اسلامى و تخطى از هنجارهاى اجتماعى اسلام، امام حسین علیهالسلام را بر آن داشت تا علیه این آسیبهاى اجتماعى كه طبعا روابط ناسالمى را بر امت اسلامى تحمیل مىكرد، قیام كند و اصلاح جامعه پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله را در قالب شیوههاى عملى امر به معروف و نهى از منكر سر لوحه كار خود قرار دهد. |
ولى این تعریفها هیچ كدام بیانگر ویژگىهاى اساسی این اصطلاح نیستند؛ زیرا آسیبشناسى دینى اولا، بحث را به قلمرو آفتشناسى و آفتزدایى در دین منحصر مىكند و دیگر این كه به طور ضمنى بر آسیبپذیر بودن پیكره دین صحه مىگذارد كه بطلان آن روشن است. «نوسازى»، «تجدید حیات دینى» و «بازسازى فكر دینى» نیز تعبیرهاى گویایى نیستند. تاكید بر نوآورى در اندیشه دینى نیز مستلزم این است، كه هر نوع مسلك و تعریف جدید و حتى انحرافى دین (مثل وهابیت) را مصداق رنسانس در تفكر دینى به حساب آوریم. در تلقى سوم [تفسیر مطابق با نیازهاى زمان و اندیشههاى عصر] نیز عدم جامعیت و ضعف در مانعیت هویداست زیرا هم بر عنصر ضرورت كار شناسانه بودن این حركت تاكید نشده است و هم بسیارى از گرایشها را، كه در جهت تطبیق نارواى دین با زمان بوده است، در برمىگیرد. احیاگرى به مفهوم بدعت ستیزى و تحریف زدایى صرف هم نیست؛ زیرا جامع ویژگىهاى دیگر نخواهد بود. تعریف جامعتر این اصطلاح عبارت است از تحریف زدایى و كشف افقهاى نوین و حقایق تازه در حوزه معارف دینى همراه با مكتبشناسى اجتهادى و زمانشناسى دقیق.
پس از تبیین احیاگرى به این سؤال مىپردازیم كه با وجود خاتمیت و زوال ناپذیرى دین اسلام، احیاگرى و تجدید حیات در قلمرو آن چه مفهومى دارد؟ البته فلسفه و لزوم احیاگرى در ادیان پیشین روشن است؛ زیرا اولا، آن ادیان بر اساس نیازهاى مقطعى و متناسب با اوضاع آن روزگار پا به عرصه هدایت نهاده بودند. ثانیا حتى آن بخش از معارف آسمانى آن ادیان، كه ارزش جاودانه ماندن را داشت با گذشت زمان دستخوش تحریف و دگرگونى قرار گرفت. از همین رو، قرآن یكى از هدفهاى اصلى بعثت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله را تحریف زدایى و تكمیلگرى یا به عبارت دیگر احیاگرى در شریعتهاى پیشین ذكر مىكند.(5) اینك چرا اسلام، كه خاتم ادیان آسمانى و جامع و جاودانى است به احیاگرى نیاز دارد؟
فلسفه یا رمز ضرورت احیاگرى در دو قلمرو - عقلى و نقلى - قابل طرح است:
1.امكان تحریف دین خاتم و لزوم تحریف زدایى از ساحت آن .
2.عمق و اعجاز معنوى معارف ثقلین .
3.لزوم اجتهاد مستمر یا رد فرع بر اصل.
این سه، عاملهاى عقلى لزوم احیاگرى به شمار مىروند و ادله نقلى نیز بر آنها صحه مىگذارد. اسلام در عهد حیات نبى اكرم صلی الله علیه و آله آماج برخى از تحریفات قرار گرفت تا آنجا كه آن حضرت ضمن خطبهاى نسبت به آن هشدار داد. پس از رحلت ایشان، به ویژه در عصر حاكمیت مطلق استبداد امویان و عباسیان، تحریف و تفسیر وارونه دین اوج بیشترى گرفت كه در طول تاریخ اسلام نیز همواره این روند ادامه داشته است. از طرف دیگر، اسلام كه در قرآن و سنت تبلور یافته، معارفى عمیق و بسیار گسترده دارد كه هر چه بر دانش و اندیشه بشرى افزوده شود، ابعاد اعجاز آن بیشتر آشكار مىگردد. دستیابى به این ذخایر و گوهرهاى فراوان غواصانى مىخواهد ماهر، كه از موج نهراسند كه همان احیاگرانند.
عامل دیگر لزوم اجتهاد است. قرآن با تاكید بر تفقه در دین، و نیز اهلبیت علیهم السلام با فراخوانى به اجتهاد و تلاش در جهت رد فروع بر اصول، بر لزوم احیاگرى صحه گذاردهاند. (6)
برخى علت قیام حضرت را امتناع از بیعت با یزید مىدانند و بعضى دیگر امر به معروف و نهى از منكر و عدهاى هم دعوت كوفیان و تشكیل حكومت را علةالعلل قیام ذكر مىكنند. مسئولیت اجتماعى حمایت از امت اسلامى و حفظ كیان اسلام، صیانت خلافت از انحرافهاى امویان، جلوگیرى از ظلم و ستم امویان خاصه بر شیعیان، از بین بردن بدعتها و احیاى سنت، جلوگیرى از محو نام آلالبیت علیهم السلام، جلوگیرى از تاراج بیتالمال مسلمین، عمل به وظیفه شرعى و تكلیف دینى، اتمام حجت و تبلیغ دین و... از دیگر علل و انگیزههایى است كه نویسندگان در مورد این حادثه در كتابهاى خود به آنها پرداختهاند. |
بدین سان، خاتمیت اسلام به دلیل بلوغ و توانمندى فكرى بشر در شناخت راه كمال نیست، بلكه فلسفه آن لزوم احیاگرى است؛ یعنى فلسفه خاتمیت اسلام و نبوت نبى اكرم صلی الله علیه و آله به رشد عقل و اندیشه بشر و شایستگى او در حفظ، تبیین و اجراى اسلام برمىگردد. بشر در آن برهه از تاریخ، شایستگى یافت كه آیین كامل خود را از تحریف و دسیسه حفظ كند و در پرتو اجتهاد و احیاگرى، از این سرچشمه زلال، نهرهاى تازهاى جارى سازد.
قرآن احیاگرى در قلمرو تكوین و تشریع را یكى از صفات و اسماى حق معرفى مىكند مانند «یخرج الحى من المیت» یا «و یحیى الارض بعد موتها» یا «و جعلنا من الماء كل شىء حى»، (7) اما احیاگرى حضرت حق، جلت عظمته، در جامعه بشرى از طریق پیامبران صورت گرفت. آنان از ادیان پیشین تحریفزدایى كردند و معارف نوینى بر معارف آنان افزودند. به عبارت دیگر، آنان براى احیاى بشریت به احیاى ادیان پیشین پرداختند. قرآن هدف عمده پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله را دمیدن روح حیات به جامعه معرفى كرده است:
«یا ایها الذین امنوا استجیبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما یحییكم (8)؛ اى كسانى كه ایمان آوردهاید، خدا و پیامبر را پاسخ دهید آنگاه كه شما را به چیزى فرامىخوانند كه زندهتان مىسازد.»
بدیهى است كه با دین زنده و احیا شده مىتوان جامعه را زنده كرد. این سنت پس از رحلت آن حضرت نیز با اصل استمرار ولایت فكرى و معنوى ائمه اطهار علیهم السلام ادامه یافت. در عهد زمامدارى یزید، بدعتها و آفات فكرى و دینى به اوج خود رسیده بود و مىرفت كه خورشید اسلام نبوى در پشت ابرهاى سیاه حاكمیت اموى پنهان گردد كه امام حسین علیه السلام با گفتار و كردار خود به احیاى آن قد برافراشت. اصل احیاگرى پس از شهادت آن حضرت نیز به عنوان اساسىترین ركن در سنت گفتارى و كردارى اهل بیت علیهم السلام تبلور یافت.
و پس از آنان وارثان علوم و رسالت آنان یعنى عالمان ربانى وظیفه احیاگرى را بردوش دارند.
از دید تاریخى، احیاى دین، مسبوق عارضهاى است كه بر دین وارد مىشود. شجره طیبه دین در اوضاع و مقاطع مختلف احیانا دچار عارضه، آسیب یا آفت مىشود. احیاگر در عرصه احیاى دین با دو تشخیص فوقالعاده مهم رو به رو است: تشخیص درد و تشخیص درمان. بنابراین اساس كار احیاگران را مىتوان در «درد شناسى» و «درمانگرى» خلاصه كرد. نكته شایان توجه این است كه دین در تاریخ حیات و حضور خود در جامعه انسانى، نه با یك عارضه یا درد واحد رو به رو بوده است و نه احیاگران درمان واحدى را پیش رو نهادهاند. لذا در عرصه احیاگرى با «دردهایى» و به تبع «درمانهایى» رو به رو بودهایم. در این میان، توفیق احیاگر، در گام نخست مدیون و مرهون دردشناسى صائب اوست. اگر احیاگر درد دین عصر خود را در نیابد و سر اعوجاج و رنجورى آن را كشف نكند و دچار خطا شود از اساس، ره به خطا برده است و اگر درد دین را به نیكى دریابد گامى دیگر براى توفیق در پیش روى دارد و آن حسن درمان است.(9) از این رو است كه «آسیبشناسى» (pathology)بحث مهمى در احیاگرى دین محسوب مىشود.
«آسیبشناسى» اصطلاحى است در علم پزشكى كه به حالت آسیبمند بودن سلولهاى زنده اشاره دارد. در این حالت سلولها به علت رشد بىرویه یا دلایل دیگر، حیات موجودات زنده را در معرض خطر قرار مىدهند. این اصطلاح به معنى دانش شناخت بافتهاى آسیب دیده در بیماری ها نیز به كار رفته است.
اصطلاح آسیبشناسى در علوم انسانى و علوم اجتماعى نیز به كار گرفته شده و در بحث انحرافات اجتماعى و كجروىها جاى خود را باز نموده است. اصطلاح «آسیبشناسى دینى» یك اصطلاح جدید در حوزه اندیشه دینى است. شاید بتوان مدعى شد كه مرحوم شهید مطهرى اولین كسى بود كه اصطلاح آسیبشناسى دینى را وارد حوزه اندیشه دینى كرد و در آثار خود از آن بهره برد. مىتوان «آسیبشناسى دینى» را این گونه تعریف كرد: آسیبشناسى دینى یعنى شناخت آسیبها و اشكالاتى كه بر اعتقاد و باور دینى و یا آگاهى و معرفت دینى و یا رفتار و عمل دینى افراد و جامعه دینى وارد شده یا ممكن است كه وارد بشود.(10) بر این اساس مىتوان حركت احیاگرانه امام حسین علیهالسلام را حركتى بر مبناى شناخت آفتها و آسیبهاى دینى كه جامعه اسلامى را در نوردیده بود دانست.
جایگاه ارزشها در عصر امام حسین علیه السلام
جامعه در عصر امام حسین علیه السلام با بحران تزلزل ارزشهاى انسانى مواجه بود.(11) ارزشها و هنجارهاى اجتماعى جامعه اسلامى پس از پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله به دلایل متعددى دچار آفت انحراف گشته بود. تحریف باورهاى دینى و بازگشت به ارزشهاى جاهلى، فراموشى سیره پیامبر صلی الله علیه و آله، برترى روحیه قومى و عصبیت بر هنجارهاى اسلامى عصر پیامبر صلی الله علیه و آله كه نشات گرفته از تعالیم مقدس اسلام بود، تبدیل اشرافیت معنوى به اشرافیت مادى و ثروت اندوزى و گرایش به تجمل و كمرنگ شدن روحیه عالى اسلامى به ویژه در عصر عثمان و از آن پس، برترى حربه ارعاب و تزویر بر عامل حقطلبى و ظلم ستیزى در روحیه جامعه اسلامى بالاخص مردم كوفه، بىعدالتى و فساد رهبران سیاسى و برخى موارد دیگر، از جمله مسائل دردناك و آسیبهاى عمده اجتماعى بود كه امام حسین علیه السلام با آنها مواجه شد.
جامعه اسلامى در عصر خلیفه سوم با مشكلاتى جدى رو به رو گردیده بود كه از آن جمله مىتوان به مسائل زیر اشاره كرد:
راندن انصار از صحنه سیاست، بها دادن به امویان و قریشیان در امر حكومتدارى، تاراج بیت المال مسلمین و حاتم بخشىهاى عثمان، ثروت اندوزى او و ساختن بناهاى اشرافى در مدینه و اختصاص اموال و باغهایى در مدینه براى خود، گسترش تفاخر قبیلهاى و تبدیل اشرافیت معنوى به اشرافیت مادى كه موجب شد مساوات اسلامى فراموش شود. (12)
عملكرد خلیفه سوم موجب شدت یافتن واكنشهاى سیاسى اجتماعى علیه وى گردید به ویژه این كه در این واكنشها قبایل عرب یمنى و موالى ایرانى كه بیش از نیمى از مردم كوفه را تشكیل مىدادند، نقش مؤثرى داشتند. بروز جدى رقابتهاى سیاسى بین دو پایگاه مهم عراق (كوفه) و شام از عوامل مهمى بود كه در زمان عثمان بر سر تقسیم غنایم ارمنستان و فتح آن بروز كرده بود (13) و دوران امامت حضرت امیر علیه السلام را نیز تحت تاثیر خود قرار داده بود. عراقیها همواره به داشتن عراق آزاد از تسلط امویان علاقهمند بودند و لذا به على علیه السلام پیوستند و زمینههاى متعدد دیگرى نیز آنان را واداشت تا از واكنشهاى امام على علیه السلام در برابر معاویه دفاع كنند، گرچه متغیرالحال بودن مردم كوفه، سرانجام نتیجهاى جز تحمیل حكمیت به على علیه السلام نداشت. علاوه بر آنچه گفته شد، رقابت و اختلاف بین عراقىها و شامىها و تلاش معاویه نیز درعصر امام حسن علیه السلام به گونهاى به بار نشسته بود كه نه تنها آسیبهاى اجتماعى جامعه اسلامى، اصلاح نشده بود، بلكه با مسائل عمیقترى نیز رو به رو گردیده بود و لذا امام حسن علیه السلام در چنین وضعیتى على رغم حمایت تعدادى اندك از شیعیان حقیقى، نمىتوانست به جنگ با معاویه ادامه دهد؛ زیرا در آن صورت لااقل بزرگترین ضربات دستگاه اموى به پیكره شیعه وارد مىآمد، با وجود این تلاش صلح طلبانه و تدابیر ارزنده امام علیه السلام سرانجام موجب افشاى چهره مزورانه معاویه و حفظ موقعیت شیعیان گردید.
اما مفهوم انحراف جامعه مسلمین از ارزشها و هنجارهاى اسلامى در عصر امام حسین علیه السلام، ابعاد گستردهترى به خود گرفت؛ انحراف جامعه اسلامى و تخطى از هنجارهاى اجتماعى اسلام، امام حسین علیه السلام را بر آن داشت تا علیه این آسیبهاى اجتماعى كه طبعا (14) روابط ناسالمى را بر امت اسلامى تحمیل مىكرد، قیام كند و اصلاح جامعه پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله را در قالب شیوههاى عملى امر به معروف و نهى از منكر سر لوحه كار خود قرار دهد. امام علیه السلام مىفرمود:
«...آیا نمىبینید كه به حق، عمل نمىشود و كسى از باطل روگردان نیست؟ در این اوضاع، مؤمن باید لقاى پروردگارش را بر چنین زندگى ترجیح بدهد.» (15)
بسماللَّهالرّحمنالرّحيم
و
الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام على سيّدنا و نبيّنا
ابىالقاسم المصطفى محمّد و على ءاله الأطيبين الأطهرين المنتجبين الهداة
المهديّين المعصومين سيّما بقيّةاللَّه فى الأرضين.
از عرش سلام سرمدی آوردند
آیینه ی حُسن سرمدی آوردند
با آمدن رضا (ع) از باغ بهشت
یک دسته گل محمدی آوردند
میلاد نور مبارک
اخلاق، یكی از عناصر مهم شخصیت انسان است، و كاشف كیفیت ذات، و درون اوست. امام رضا علیهالسلام به اخلاق عالی و ممتاز، آراسته بودند، و بدین سبب دوستی عام و خاص را، به خود جلب كردند، همچنین انسانیت آن حضرت، یگانه و بیمانند بود، و در حقیقت تجلی روح نبوت، و مصداق رسالتی بود كه خود آن حضرت، یكی از نگهبانان و امانتداران و وارثان اسرار آن به شمار میرفت. از ابراهیم بن عباس صولی (1) نقل شده، كه گفته است:
من ابوالحسن الرضا علیه السلام را هرگز ندیدم در سخن گفتن، با كسی درشتی كنند.
من ابوالحسن الرضا علیه السلام را هرگز ندیدم سخن كسی را پیش از فراغ از آن، قطع كند.
هرگز درخواست كسی را ،كه قادر به انجام دادن آن بود، رد نفرمودند.
هرگز پاهای خود را، جلو همنشین، دراز نمیكردند.
هرگز در برابر همنشین تكیه نمیكردند.
هرگز او را ندیدم،كه غلامان و بردگان خود را بد گویند.
هرگز او را ندیدم، كه آب دهان بیندازند.
هرگز او را ندیدم، كه قهقهه بزند، بلكه خندهاش تبسم بود.
تا آنجاكه میگوید: هر كه بگوید در فضلیت، كسی را مانند او دیده، از او باور نكنید.(2)
محمد بن عباد (4) درباره رفتار زاهدانه آن حضرت میگوید: پوشش ابوالحسن علیه السلام در طول تابستان همواره یك بوریا بود. ایشان در طول زمستان با همه عظمت و وقاری كه داشتند پوششی ساده داشتند و به دور از هر گونه علامتگذاری و یا این كه رنگ مخصوصی داشته باشد همیشه لباس زبر به تن میكردند مگر آن كه میخواستند پیش مردم و به دیدن آنها بروند كه در آن وقت بهترین لباس خود را میپوشیدند.(5)
امام میفرمودند: لباس مظهر خارجی انسان است نمیتوان نسبت به آن بیتوجه بود حرمت مومن ایجاب میكند كه انسان در ملاقات با او، شئون خود و وی را رعایت كند و مقید باشد كه پاكیزه و خوش لباس باشد.(6)
از دلائلی كه امام رضا علیه السلام نزد مردم، لباس خوب میپوشیدند این بود كه اگر ظاهر انسان تمیز و پاكیزه باشد، دیگران از دیدن این فرد لذت میبرند و تحت تاثیر وی قرار میگیرند. هم چنان كه از دیدن یك انسان كثیف و آلوده حالشان دگرگون میشود، ایشان لباس زیبا و پاكیزه میپوشیدند تا مردم با دیدن ایشان درس نظم و پاكیزگی را در كنار ساده زیستی بیاموزند و از طرفی نشان دهند كه مومن از مال حلال در حدّ شأنش میتواند از امكانات این دنیا استفاده كند. همچنین نقل شده: در محیط خانه امام رضا علیهالسلام آثاری از زندگی اشرافی وجود نداشت از زیور و زینت استفاده نمیكردند، مگر این كه خود را به عود هندی خام بخور میدادند.
گوشهگیری از دنیا و ساده زیستی برجستهترین صفات امام رضا علیه السلام بود. تمام راویان متفق القولند كه وقتی آن حضرت ولیعهد مامون شدند هیچ توجهی به جنبه قدرت و عظمت آن نداشتند. نقل شده زمانی كه امام رضا علیه السلام مجبور به پذیرفتن ولایت عهدی شدند، چون روز عید فرا رسید مامون برای خواندن نماز از امام علیه السلام دعوت به عمل آورده ایشان با سادهترین پوشش و با لباسی كه مخصوص نماز عید بود حاضر شدند، این لباس عبارت بود از دو قطیفه روی لباس و عمامه سفیدی از كتان كه به سربسته بود كه یك طرف آن را به سینه و طرف دیگرش را میان دو شانه انداخته بودند عصایی به دست داشتند، در حالی كه كفش برپا نداشتند چون همراهان ایشان این وضعیت را دیدند آنان هم چون امام راه افتادند.(7)
نمونه دیگری از اخلاق امام رضا علیه السلام این بود كه در دوران ولایت عهدی وتصدی بالاترین مقام در دولت اسلامی به هیچ یك از غلامانشان دستور نمی دادند كه كارهای ایشان راانجام دهند.
روایت شده كه وقتی ایشان به حمام نیاز داشتند از این كه به كسی دستور بدهند حمام را برای ایشان آماده كنند، تنفر داشتند و خود كارهای شخصی خویش را انجام میدادند. همچنین ایشان جهت همدردی با مردم به حمام عمومی شهر میرفتند و از نزدیك با مردم معاشرت داشتند.(8)
به همین دلیل همواره آنان را میبینیم كه در وادی شكر الهی اظهار عجز میكنند و با این همه از خوف الهی لابه میكنند و این نشان دهنده تواضع و فروتنی آنها در مقابل ذات احدیت است.
پرهیزگاری و تقوای امام رضا علیه السلام طوری بود كه نه تنها مردم، بلكه دشمنان نیز به آن اعتراف میكردند، ایشان همه فكر و اندیشهشان، حفظ دین خدا و اجرای وظایف الهی بود و نجات خود و مردم را در تقوا، پرهیزگاری و عبادت كردن میدانستند. چیزهایی كه در دنیا وجود داشت، سبب نشد كه ایشان از وظیفه خود دور بیفتد، ایشان به دنیا علاقه نداشتند و نسبت به آن بیرغبت بودند، زهد و عبادتشان بینظیر بود، همیشه سعی داشتند مردم را به تقوا و عبادت و پرستش خداوند دعوت نمایند (10) چنان كه به برادرشان زید فرمودند: «ای زید از خدا بترس، آن چه كه ما به آن رسیدهایم به وسیله همین تقواست هر كس كه تقوا داشته باشد و خدا را مراقب خود نداند از ما نیست و ما از او نیستیم.»(11)
منابع تاریخی، امام رضا علیه السلام را پرهیزگاری میدانند كه مكرر به زیارت خانه خدا و انجام مناسك حج و عمره میرفتند، ایشان به زیارت قبر پیامبر صلی الله علیه و آله علاقه فراوانی داشتند، بالای قبر پیامبر صلی الله علیه و آله میرفتند و خودشان را به قبر شریف میچسبانیدند، در كنار قبر پیامبر صلی الله علیه و آله شش یا هشت ركعت نماز میخواندند در ركوع یا سجده سبحان الله سه بار یا بیشتر میگفتند، زمانی كه نمازشان تمام میشد به سجده میرفتند آن قدر سجده را طولانی میكردند كه عرق ایشان روی ریگهای مسجد میریخت، صورت مباركشان را روی زمین یا خاك مسجد میگذاشتند، دائماً در حال عبادت بودند و به عبادت عشق میورزیدند و برای عبادت خداوند انواع رنجها را تحمل میكردند.(12)
امام رضا علیه السلام همچون پدر و اجداد پاكشان همواره قبل از هر چیز بنده خالص خداوند بودند، و همه چیز را در بندگی خدا دنبال میكردند در پرتو همین بندگی بود كه به ارزشهای والای انسانی و مقامهای بلند معنوی دست یافتند. عبادت، راز و نیاز، مناجات و سجدههای طولانیشان نشان میدهد كه ایشان دلداده خداست رابطه تنگاتنگ عاشقانه با ذات پاك خداوند داشتند. یكی از همراهان این بزرگوار در سفر خراسان میگوید: به روستایی رسیدیم، آن حضرت به نماز ایستادند، و سجدههای طولانی به جای آوردند، او میگوید: شنیدم امام در سجده میگفتند:
«خدایا اگر تو را اطاعت كنم حمد و سپاس مخصوص تو است و اگر نافرمانی كنم حجت و عذری برایم نخواهد بود، من و دیگران در احساس تو شریكی نداریم اگر نیكی به من رسد از جانب تو است. ای خدای بزرگوار! مردان و زنان با ایمان را در مشرق و مغرب در هر كجا هستند بیامرز.»(13)
با توجه به مضمون دعاهای ائمه میبینیم دعای امامان ابتدا برای دیگران به خصوص مومنان بود بعداً برای خودشان دعا میكردند این نشاندهنده آن است كه آنها چقدر به فكر دیگران بودند و در حق مردم مهربانی میكردند.
در مورد امام رضا علیه السلام باید گفت ایشان، اسوه كامل عبودیت بودند و در این راه به حدی رسیده بودند كه ایشان را عاشق عبادت میدانستند. آن حضرت بسیاری از روزها را روزه داشتند و بسیاری از شبها بیدار بودند. به طوری كه در زمان ایشان و نه بعد از آن، كسی به این درجه نرسید حتی زاهدترین افراد.
نكته مهم دیگر این كه امام رضا علیه السلام بسیاری از اوقات شبانه روز به درس و بحث مشغول بودند، فقه و علوم محمدی را به شاگردانشان درس میدادند زیرا ایشان درس را نمونهای از ذكر و عبادت میدانستند و زمانی كه از درس دادن فارغ میشدند به ذكر گفتن خدا میپرداختند.(14)
اباصلت میگوید: من در سرخس به خانهای كه حضرت را تحت نظر گرفته بودند رفتم، از نگهبان اجازه گرفتم او گفت: حالا موقع رسیدن به حضور ایشان نیست. گفتم: چرا؟ گفت: امام (علیه السلام) در هر شبانه روز هزار ركعت نماز میخواند و از نماز، یك ساعت پیش از ظهر و نزدیك غروب فارغ میشوند و همه اوقاتشان در جای نماز نشسته و مشغول مناجات خدا میشود. اباصلت به نگهبان میگوید در همین موقع اجازه بگیر. اتفاقا اجازه گرفتند من در همان حال كه ایشان انتظار نماز را داشتند به حضورش شرفیاب شدم.(15)
اهمیت امام به نماز در سیره عملی ایشان كاملا مشهود است. نقل شده است روزی ایشان با بزرگان ادیان مختلف مناظره داشتند و سخنان زیادی بین امام (علیه السلام) و حاضران رد و بدل میشد، جمعیت زیادی در آن مجلس حاضر بودند. زمانی كه ظهر شد امام فرمودند: وقت نماز است. یكی از حاضران كه عمران نام داشت گفت: سرورم سخنانمان را قطع نكن كه دلم آزرده میشود شاید اگر سخنانتان را ادامه دهی مسلمان شوم . ایشان فرمودند نماز میخوانیم و برمیگردیم امام برخاستند و نماز خواندند. (16)
از دیگر ویژگیهای آن حضرت این بود كه هر دعایی را كه شروع میكردند صلوات بر محمد و آل او میفرستادند در نماز یا غیر نماز بسیار صلوات میفرستادند، شبها موقعی كه میخواستند بخوابند قرآن تلاوت میكردند، موقعی كه به آیهای میرسیدند كه در آن از بهشت و دوزخ سخن میگفتند گریه میكردند و میفرمودند: «پناه میبرم به خدا از آتش دوزخ»، آن حضرت هر سه روز یك بار تمام قرآن را تلاوت میكردند و میفرمودند:
«اگر خواسته باشم قرآن را در كمتر از سه روز تمام كنم میتوانم ولی هیچ آیه را نخواندم مگر این كه در معنی آن آیه فكر كنم، و درباره این كه آن آیه در چه موضوع و در چه وقت نازل شده، از این رو هر سه روز قرآن را تلاوت میكنم.»(17)
ایشان هر دعایی كه میكردند خیلی زود به اجابت میرسید، نقل شده كه به مأمون خبر داده بودند كه امام رضا علیه السلام مجالس علمی مربوط به دین و مذهب تشكیل دادهاند و این كار باعث شده مردم به مقام علمی ایشان پی ببرند. مامون فردی را مامور كرد كه نگذارد مردم در این مجالس شركت كنند، امام را نزد خود خواند و نسبت به ایشان بیاحترامی و پرخاشگری كرد. ایشان از نزد مامون با ناراحتی بیرون آمدند و در حالی كه لبهای خود را تكان میدادند و میگفتند: به خدا سوگند او را نفرین میكنم كه یاری خداوند از او برداشته شود. موقعی كه به خانه رسیدند دو ركعت نماز به جا آوردند. اباصلت میگوید: امام هنوز نمازشان را تمام نكرده بودند كه زلزلهای در شهر اتفاق افتاد، فریادهای زیادی شنیده میشد و گرد و غبار زیادی از زمین بلند شد. اباصلت اضافه كرد من از جایم حركت نكردم تا امام (علیه السلام) سلام نماز را گفتند. بعد از آن بالای پشتبام رفتم و بیرون را نگاه كردم و جز سرهای شكسته چیزی ندیدم بعد از مدتی مأمون و لشكرش در حالی كه سرشان شكسته بود را دیدم كه با كمال خفت و خواری از شهر بیرون شدند.(18)
از اباصلت هروی نقل شده است كه روزی امام در منزل خود نشسته بودند، فرستاده هارون الرشید وارد شد و به ایشان چنین گفت: خلیفه شما را به حضور میطلبد. امام رضا علیه السلام برخاستند و
فرمودند: ای اباصلت او مرا جز برای امر ناگواری احضار نكرده است ولی به خدا سوگند نخواهد توانست آنچه را ناپسند میدارم در حق من انجام دهد زیرا دعای جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله را همراه خود دارم كه موجب حفظ جان من خواهد شد. ایشان وارد قصر هارون الرشید میشوند چون نگاه حضرت به هارون افتاد همان دعا را خواندند و در مقابل او ایستادند. هارون الرشید به امام چنین گفت: ای ابوالحسن، دستور دادهایم یكصد هزار درهم به شما بپردازند تا شما نیازهای خانواده خود را برآورده كنید. چون علی ابن موسی علیه السلام از آن مجلس بیرون رفتند هارون چنین گفت: من خواهان چیز دیگری بودم و پروردگار چیز دیگری اراده كرد و آن چه خدا بخواهد همان شود.(19)
فردی به نام رجاء بن ابی ضحاك (20) در مورد عبادت و مناجات امام رضا علیه السلام چنین میگوید: مامون مرا نزد امام علیه السلام به مدینه فرستاد كه ایشان را از مدینه به خراسان نزد وی ببرد، مامون سفارش كرده بود كه مواظب امام باشد. مسیر راه بصره، اهواز، فارس، خراسان بود و خیلی سفارش شده بودند كه شبانه روز از ایشان جدا نشوند وی میگوید من همیشه كنار امام بودم و كسی را با تقواتر نسبت به خدای متعال مثل او ندیده بودم، ذكر خدا همیشه بر لبانشان جاری بود، همیشه خداترس و پارسا بود، موقعی كه وقت نماز میشد در سجدهگاه خود مینشست و سبحان الله، لااله الا الله و ذكرهای دیگر میگفتند و بعد از نماز اطرافیان را نصیحت میكردند. (21) رجاء ابن ابی ضحاك اضافه میكند وقتی ایشان را نزد مامون بردم از من درباره احوالات امام پرسید من آنچه را دیده بودم برای او گفتم از رفتار و اعمال ایشان، رفتن و ماندنشان، همه آنچه كه اتفاق افتاده بود. مامون گفت: ای پسر ضحاك این مرد بهترین خلق خدا روی زمین است، از همهی مردم دانشش و عبادتش بیشتر میباشد آنچه كه از ایشان دیدی نزد كس دیگر نگو تا بزرگواری او بر كسی آشكار نشود مگر از زبان خود من.(22)
سخاوت از «سخاء» گرفته شده است و «سخا النار و یسخوها»، یعنی این كه اگر خاكستر آتش را از آتش پاك كنیم، بهتر میسوزد و روشناییاش بیشتر میشود، بنابراین تعریف سخاوت كه از همین ریشه است موجب روشنایی و گرم كردن كانون خانوادههای بینوایان میشود.(24)
شاید بهترین تعریف درباره سخاوت بیان امام رضا علیه السلام باشد كه فرمودند:
«السخی یاكل من طعام الناس لیاكلوا من طعامه و البخیل لایاكل من طعام الناس لئلا یاكلوا من طعامه»؛ انسان سخاوتمند از غذای دیگران میخورد تا از غذای او بخورند، ولی انسان بخیل از غذای دیگران نمیخورد تا از غذای او نخورند.»(25)
در بررسی سیره امام رضا علیه السلام ویژگی بذل و بخشش بسیار به چشم میخورد. ایشان بسیار صدقه پنهانی میدادند و اموال خویش را بین نیازمندان تقسیم مینمودند. روایت شده كه ایشان یك سال تمام ثروت خود را در روز عرفه بین نیازمندان تقسیم كردند. فردی به ایشان گفت: این گونه بخشش، ضرر است. حضرت فرمودند: این گونه بخشش ضرر و زیان نیست بلكه غنیمت است، هرگز چیزی را كه به وسیله آن طلب اجر و كرامت میكنید، غرامت و ضرر به شما نیاور.(26)
گزارش شده هر وقت سفره غذا را برای امام پهن میكردند كاسهای نزدیك ایشان قرار میدادند، ایشان از هر نوع غذا مقداری را برمیداشتند و در آن كاسه میریختند و دستور میدادند آن را بین فقرا تقسیم كنند. بعداً میفرمودند:
"فلا اقتحم العقبه(27)؛ باز هم به عقبه تكلیف تن در نداد ."
و میفرمودند: خداوند میداند كه همه مردم قدرت این را ندارند كه بنده آزاد كنند برای آنها راه دیگری قرار داده، و آن غذا دادن به فقرا است.(28)
شیوه امام علیه السلام در بخشش طوری بود كه حتی كسی كه مورد جود امام رضا علیه السلام قرار میگرفت، ذرهای احساس شرمندگی نكند. نقل شده كه ایشان در مجلسی با یاران خود مشغول صحبت كردن بودند، جمعیت زیادی در آن مجلس حضور داشتند كه ناگهان مردی بلند قامت و گندمگون وارد مجلس شد و به حضرت سلام كرد و گفت: من مردی از دوستان پدران و نیاكان شما هستم. از حج برمیگشتم كه خرجی خود را گم كردم، اگر شما به من كمك نمائید تا به وطنم برسم پولی كه شما به من میدهی، از طرفتان صدقه خواهم داد. حضرت فرمودند: بنشین. بعد از مدتی كه جمعیت پراكنده شدند و جز عدهی كمی باقی نماندند امام به اتاقشان میروند و بعد از مدت كمی بازگشتند و دستشان را از بالای در بیرون آوردند و پرسیدند آن مرد كجاست؟ مرد جواب داد من در حضور شما هستم. ایشان فرمودند: این دویست اشرفی را بگیر و خرج كن، لزومی ندارد كه از طرف من صدقه بدهی از نزد من خارج شو تا ترا نبینم و تو نیز مرا نبینی. بعد از رفتن آن مرد، فردی كه در آنجا حضور داشت به امام رضا علیه السلام عرض كرد: شما نسبت به این شخص احسان و بخشش نمودید. علت این كه فرمودید تا شما او را نبینید و او شما را نبیند چیست؟ ایشان فرمودند: از ترس این كه مبادا شرمندگی در صورت او ببینم آیا از رسول خدا صلی الله علیه و آله) شنیدهاید كه فرمودند: حسنه مخفیانه با هزار حج برابر است.(29) این عمل امام (علیه السلام) ما را متوجه مطلبی میكند و آن این كه اگر انسان وقتی چیزی به بینوایی یا سائلی میدهد بخشش نیست بلكه شكر نعمتی است كه خداوند به او داده است. انسان تا موقعی كه حقوق واجبش را نپرداخته در خطر بزرگی قرار دارد بخشش امام به خاطر دوستی كردن با دیگران نیست بلكه به خاطر شكر كردن نعمتهای خداوند است كه به ایشان داده است.
همچنین نقل شده است شخصی به حضرت علی ابن موسی الرضا علیه السلام گفت: به قدر جوانمردی خودتان به من عطا و بخشش كنید. ایشان فرمودند: این اندازه برای من مقدور نخواهد شد. او گفت: پس به اندازه مروت من عطا كن. حضرت فرمودند: این مقدار ممكن میشود پس از این جریان به غلام خودشان دستور دادند تا مبلغ 200 اشرفی به او بدهند.(30)
علاوه بر نیازمندان، سخاوت امام رضا علیه السلام شامل حال شاعران و دوستداران تواضع امام رضا چنان زیاد بود كه زمانی كه برای آن حضرت غذا میآوردند.
ایشان غلامان و خادمان و حتی دربان و نگهبان را بر سر سفره مینشاندند و با آنها غذا میخوردند. همچنین نقل شده زمانی كه آن حضرت تنها میشدند همه خادمان و غلامان خوشان را از كوچك و بزرگ جمع میكردند و با آنان سخن میگفتند و با آنها انس میگرفتند به طوری كه غلامان آن حضرت هیچ ترسی از ارباب و مولای خود نداشتند.(31)
تواضع امام به اندازهای بود كه بعضی مواقع مردم ایشان را نمیشناختند و از افراد معمولی تمییز نمیدادند. نقل شده است كه روزی ایشان وارد حمامی میشوند مردی آن جا بود كه ایشان را نمیشناخت به امام میگوید بیا مرا مشت و مال بده. حضرت شروع به مالیدن دست و پای او كردند زمانی كه ایشان را شناخت عذر خواهی كرد ولی امام او را دلداری دادند.(32)
ادب و تواضع امام رضا علیه السلام نسبت به دیگران به اندازهای بود كه اگر فردی بر امام وارد میشد ایشان به خاطر احترام گذاشتن به آن فرد از جایشان برمیخاستند و او را در مناسبتترین مكانها جا میدادند.(33)
در بررسی زندگی امام رضا علیه السلام میبینیم كه ایشان نیز همچون دیگر امامان نمونه كامل این صفت اخلاقی بودند. شاید بتوان از موقعیتهای دشواری كه ایشان با آن رو به رو شدند زمانی كه مأمون این بزرگوار را به خراسان دعوت كرد نام برد.
ایشان برای وداع خانه خدا به مكه رفتند لحظه جدایی آن حضرت از فرزندش ابی جعفر محمد بن علی جواد (علیه السلام) بود كه ایشان با دلی استوار و مطمئن به قضا و قدر الهی این مصیبت را تحمل كردند شكیبایی و بردباری آن حضرت در دوره خلافت مامون در برابر سیاستها مرموز و پشت پرده او به ویژه جریان ولایتعهدی درجه صبر و تحمل آن حضرت را برای ما آشكار میكند.(34)
امام رضا علیه السلام در دوران زندگیشان و زندانی بودن پدر بزرگوارشان مكرر سعه صدر از خود نشان میدادند و مراقب اهل و عیال پدر ارجمندشان بودند. ایشان اهل حلم و شكیبایی بودند. در برابر افرادی كه با ایشان ستیزه و نزاع داشتند حلم و صبر میورزیدند. در برابر دهن كجیهای دیگران سعی میكردند سكوت كنند. افرادی بودند كه نسبت به ایشان بیاحترامی میكردند. اما این بزرگوار در برابر آنها خاموشی را انتخاب میكردند.(35)
علاقه حضرت به خانوادهشان در محبتی كه به امام جواد علیه السلام داشتند نیز قابل ملاحظه است. قبل از تولد امام جواد علیه السلام فردی به امام رضا علیه السلام میگوید شما كودكان را دوست دارید پس از خداوند بخواهید كه پسری به شما عطا كند. حضرت فرمودند: خداوند پسری به من خواهد داد كه وارث من میشود هنگامی كه اباجعفر علیه السلام متولد شدند، حضرت در طول شب گهواره ایشان را حركت میدادند و با او بازی میكردند. امام فرزندشان را آن قدر دوست میداشتند كه شب را نمیخوابیدند و گهواره امام جواد علیه السلام را حركت میدادند. به ایشان عرض شد آیا مردم با پسرانشان چنین رفتار میكنند؟ حضرت فرمودند: این پسر مانند عامه مردم نیست به دنیا آمدن و رشد نمودن او مانند ولادت پدران پاكش است.(36)
رفتار امام با فرزندشان امام جواد علیه السلام آن قدر محبت آمیز و توام با احترام بود كه ایشان را به نام صدا نمیزدند بلكه بیشتر با كنیه مورد خطاب قرارش میدادند. به عنوان مثال میفرمودند: «ابوجعفر برای من نوشته است و من برای ابوجعفر نوشتم.»(37) به این ترتیب میخواست ایشان را احترام و تمجید كنند.
نمونه دیگر علاقه و وابستگی امام رضا علیه السلام، محبتی بود كه به حضرت معصومه علیه السلام داشتند.
با بررسی آِیات در مییابیم برخورد با انسانهای مختلف باید هماهنگ و متناسب با روحیه آنها باشد خداوند عزوجل در قرآن فرموده است:
"محمد رسول الله والذین معه اشداء علی الكفار رحماء بینهم"(38)؛ محمد فرستاده خداست و كسانی كه با او هستند در برابر كفار سخت و شدید و در میان خود مهربانند.
در آیه دیگری چنین فرموده:
"یا ایها النبی جاهد الكفار و المنافقین و اغلظ علیهم"(39)؛ ای پیامبر با كافران و مجاهدان جهاد كن و بر آنها سخت بگیر.
از این آیات چنین نتیجهگیری میشود كه برخورد قرآن و اسلام با انسانهای مختلف فرق میكند. در بعضی جاها دستور به برخورد نیك و پر محبت میدهد، «با مردم سخن نیك بگویید»(40) و در جای دیگر دستور به برخورد میانه میدهد: «محمد فرستاده خداست و كسانی كه با او هستند در برابر كفار سرسخت و شدید و در میان خود مهربانند.»(41)
امام رضا علیه السلام به عنوان اسوه كانون مهر و عاطفه نسبت به بندگان خدا بود. در زیارت آمده است: السلام علی الامام الرئوف؛ (سلام بر امام و پیشوای با رافت و مهربان) این لقبی است كه از طرف خداوند به ایشان داده شده است. ایشان بیشترین محبت و مهربانی را نسبت به مردم و اهل خانه و خدمت گزارانشان داشتند. در روزی كه ایشان مسموم شدند و در آن روز به شهادت رسیدند بعد از این كه نماز ظهر را خواندند به فردی كه نزدیكشان بود فرمودند: مردم (منظور اهل خانواده كاركنان و خدمتگزارانشان بودند) غذا خوردهاند؟ آن فرد جواب داد: آقای من در چنین وضعیتی كسی میتواند غذا بخورد؟ در این لحظه كه امام علیه السلام متوجه میشوند كسی غذا نخورده، مینشینند و دستور آوردن سفرهای را میدهند همه را سر سفره دعوت میكنند و آنها را یكی یكی مورد محبت قرار میدهند.(42)
ایشان در جایی كه مربوط به شخص خودشان بود بزرگترین گذشتها، عالیترین ایثارها و بیشترین محبت را نسبت به دیگران داشتند. رفتار عملی امام رضا علیه السلام نشانه انسانی كامل و نمونه است كه هیچ علاقهای به دنیا و ظواهر آن ندارد.
اگر فردی حتی كوچكترین خدمتی برای امام رضا علیه السلام انجام میداد، ایشان نهایت تشكر و قدردانی را به جا میآوردند و حتما خدمت آن فرد را جبران مینمودند. آن حضرت به مستضعفان و گرفتاران توجه خاصی میكردند، اگر آنها گرفتاری و ناراحتی داشتند، سعی میكردند مشكل آنان را حل كنند. زیاد بودند افرادی كه در سایه یاری رسانیهای امام علیه السلام به خیری دست یافتند.
دهه کرامت، دهه اول ماه ذیالعقده است و آغازش با ولادت حضرت معصومه (علیهااالسلام) و پایانش با ولادت
حضرت ابوالحسن علی بن موسیالرضا(علیه السلام) میباشد. این دهه یادآور بسیاری از مطالب عالی و
مفاهیم بلند و سازنده و ارزشمند است. دهه کرامت یادآور لطیفترین علائق و مهر و وفاهای کمنظیر یک خواهر
نسبت به مقام شامخ و معنوی برادر است.
مهر و وفایی که خواهر مهربان و دلداده را به هجرت وادار نموده و غربت و بیماری و مرگ در فصل جوانی را برای
او آسان کرده است.
مهربانی که جز در مورد امام حسین و حضرت زینب (علیهماالسلام) سابقه ندارد.
دهه کرامت تداعی کننده عزم و قاطعیت و اراده آهنین زنان بزرگ و بانوان والامقام و گرانقدر جهان میباشد.
دهه کرامت یادآور تحول آفرینی بانوان آسمانی است و این که میتوانند رهبری دلهای صدها میلیون مسلمان
را در طی اعصار عهدهدار بشوند.
دهه کرامت یادآور زهرا و زینب (سلامالله علیهماالسلام) است.
تمام مفاهیم سازندهای که ما در فرهنگ اسلامی داریم در این دهه تداعی میشوند چرا که حرم حضرت
معصومه و امام رضا (علیهماالسلام) کانون دعا و قرآن و نیایش و ... است.
دهه کرامت یادآور تمام خوبیهاست. و یادآور جمال انسانی است.حسینیه امام خمینی، امروز در دیدار رهبر معظم انقلاب اسلامی با شماری از
جانبازان قطع نخاعی، به عطر جهاد، ایثار و سرافرازی معطر شد.
روز ۱۲ فروردین ۱۳۳۴ ه.ش در شهرضا در خانواده ای مستضعف و متدین بدنیا آمد. او در رحم مادر بود که پدر و مادرش عازم کربلای معلّی و زیارت قبر سالار شهیدان و دیگر شهدای آن دیار شدند و مادر با تنفس شمیم روحبخش کربلا، عطر عاشورایی را به این امانت الهی دمید. به روز ۱۲ فروردین ۱۳۳۴ ه.ش در شهرضا در خانواده ای مستضعف و متدین بدنیا آمد. او در رحم مادر بود که پدر و مادرش عازم کربلای معلّی و زیارت قبر سالار شهیدان و دیگر شهدای آن دیار شدند و مادر با تنفس شمیم روحبخش کربلا، عطر عاشورایی را به این امانت الهی دمید. محمد ابراهیم درسایه محبت های پدر ومادر پاکدامن، وارسته و مهربانش دوران کودکی را پشت سر گذاشت و بعد وارد مدرسه شد. در دوران تحصیلش از هوش واستعداد فوق العاده ای برخوردار بود و با موفقیت تمام دوران دبستان و دبیرستان را پشت سر گذاشت. هنگام فراغت از تحصیل به ویژه در تعطیلات تابستانی با کار و تلاش فراوان مخارج شخصی خود را برای تحصیل بدست می آورد و از این راه به خانواده زحمتکش خود کمک قابل توجه ای می کرد. او با شور و نشاط و مهر و محبت و صمیمیتی که داشت به محیط گرم خانواده صفا و صمیمیت دیگری می بخشید. پدرش از دوران کودکی او چنین می وید: « هنگامی که خسته از کار روزانه به خانه برمی گشتم، دیدن فرزندم تمامی خستگی ها و مرارت ها را از وجودم پاک می کرد و اگر شبی او را نمی دیدم برایم بسیار تلخ و ناگوار بود. » اشتیاق محمد ابراهیم به قرآن و فراگیری آن باعث می شد که از مادرش با اصرار بخواهد که به او قرآن یاد بدهد و او را در حفظ سوره ها کمک کند. این علاقه تا حدی بود که از آغاز رفتن به دبیرستان توانست قرائت کتاب آسمانی قرآن را کاملاً فرا گیرد و برخی از سوره ه ای کوچک را نیز حفظ کند. ● دوران سربازی در سال ۱۳۵۲ مقطع دبیرستان را با موفقیت پشت سرگذاشت و پس از اخذ دیپلم با نمرات عالی در دانشسرای اصفهان به ادامه تحصیل پرداخت. پس از دریافت مدرک تحصیلی به سربازی رفت ـ به گفته خودش تلخت رین دوران عمرش همان دوسال سربازی بود ـ در لشکر توپخانه اصفهان مسؤولیت آشپزخانه به عهده او گذاشته شده بود. ماه مبارک رمضان فرا رسید، ابراهیم در میان برخی از سربازان همفکر خود به دیگر سربازان پیام فرستاد که آنها هم اگر سعی کنند تمام روزهای رمضان را روزه بگیرند، می توانند به هنگام سحری به آشپزخانه بیایند. «ناجی» معدوم فرمانده لشکر، وقتی که از این توصیه ابراهیم و روزه گرفتن عده ای از سربازان مطلع شد، دستور داد همه سربازان به خط شوند و همگی بدون استثناء آب بنوشند و روزه خود را باطل کنند. پس از این جریان ابراهیم گفته بود: « اگر آن روز با چند تیر مغزم را متلاشی می کردند برایم گواراتر از این بود که با چشمان خود ببینم که چگونه این از خدا بیخبران فرمان می دهند تا حرمت مقدس ترین فریضه دینمان را بشکنیم و تکلیف الهی را زیرپا بگذاریم. » امّا این دوسال برای شخصی چون ابراهیم چندان خالی از لطف هم نبود؛ زیرا در همین مدت توانست با برخی از جوانان روشنفکر و انقلابی مخالف رژیم ستم شاهی آشنا شود و به تعدادی از کتب ممنوعه (از نظر ساواک) دست یابد. مطالعه آن کتاب ها که مخفیانه و توسط برخی از دوستان، برایش فراهم می شد تأثیر عمیق و سازنده ای در روح و جان محمدابراهیم گذاشت و به روشنایی اندیشه و انتخاب راهش کمک شایانی کرد. مطالعه همان کتاب ها و برخورد و آشنایی با بعضی از دوستان، باعث شد که ابراهیم فعالیت های خود را علیه رژیم ستمشاهی آغاز کند و به روشنگری مردم و افشای چهره طاغوت بپردازد. ● دوران معلمی پس از پایان دوران سربازی و بازگشت به زادگاهش شغل معلمی را برگزید. در روستاها مشغول تدریس شد و به تعلیم فرزندان این مرز و بوم همت گماشت. ابراهیم در این دوران نیز با تعدادی از روحانیون متعهد و انقلابی ارتباط پیدا کرد و در اثر مجالست با آنها با شخصیت حضرت امام (ره) بیشتر آشنا شد. به دنبال این آشنایی و شناخت، سعی می کرد تا در محیط مدرسه و کلاس درس، دانش آموزان را با معارف اسلامی و اندیشه های انقلابی حضرت امام (ره) و یارانش آشنا کند. او در تشویق و ترغیب دانش آموزان به مطالعه و کسب بینش و آگاهی سعی وافری داشت و همین امور سبب شد که چندین نوبت از طرف ساواک به او اخطار شود. لیکن روح بزرگ و بی باک او به همه آن اخطارها بی اعتنا بود و هدف و راهش را بدون اندک تزلزلی پی می گرفت و از تربیت شاگردان خود لحظه ای غفلت نمی ورزید. با گسترش تدریجی انقلاب اسلامی، ابراهیم پرچمداری جوانان مبارز شهرضا را برعهده گرفت. پس از انتقال وی به شهرضا برای تدریس در مدارس شهر، ارتباطش با حوزه علمیه قم برقرار شد و بطور مستمر برای گرفتن رهنمود، ملاقات با روحانیون و دریافت اعلامیه و نوار به قم رفت وآمد می کرد. سخنرانی های پرشور و آتشین او علیه رژیم که بدون مصلحت اندیشی انجام می شد، مأمورین رژیم را به تعقیب وی واداشته بود، به گونه ای که او شهربه شهر می گشت تا از دستگیری در امان باشد. نخست به شهر فیروزآباد رفت و مدتی در آنجا دست به تبلیغ و ارشاد مردم زد. پس از چندی به یاسوج رفت. موقعی که درصدد دستگیری وی برآمدند به دوگنبدان عزیمت کرد و سپس به اهواز رفت و در آنجا سکنی گزید. در این دوران اقشار مختلف در اعتراض به رژیم ستمشاهی و اعمال وحشیانه اش عکس العمل نشان می دادند و ابراهیم احساس کرد که برای سازماندهی تظاهرات باید به شهرضا برگردد. بعد از بازگشت به شهر خود در کشاندن مردم به خیابان ها و انجام تظاهرات علیه رژیم، فعالیت و کوشش خود را افزایش داد تا اینکه در یکی از راهپیمایی های پرشورمردمی، قطعنامه مهمی که یکی از بندهای آن انحلال ساواک بود، توسط شهید همت قرائت شد. به دنبال آن فرمان ترور و اعدام ایشان توسط فرماندار نظامی اصفهان، سرلشکر معدوم «ناجی»، صادر گردید. مأموران رژیم در هرفرصتی در پی آن بودند که این فرزند شجاع و رشید اسلام را از پای درآورند، ولی او با تغییر لباس و قیافه، مبارزات ضد دولتی خود را دنبال می کرد تا اینکه انقلاب اسلامی به رهبری حضرت امام خمینی ره، به پیروزی رسید. ● پس از انقلاب پیروزی انقلاب در جهت ایجاد نظم ودفاع از شهر و راه اندازی کمیته انقلاب اسلامی شهرضا نقش اساسی داشت. او از جمله کسانی بود که سپاه شهرضا را با کمک دوتن از برادران خود و سه تن از دوستانش تشکیل داد. درایت و نفوذ خانوادگی که درشهر داشتند مکانی را بعنوان مقر سپاه دراختیار گرفته و مقادیر قابل توجهی سلاح از شهربانی شهر به آنجا منتقل کردند و از طریق مردم، سایر مایحتاج و نیازمندی ها را رفع کردند. به تدریج عناصر حزب اللهی به عضویت سپاه درآمدند. هنگامی که مجموعه سپاه سازمان پیدا کرد، او مسؤولیت روابط عمومی سپاه را به عهده داشت. به همت این شهید بزرگوار و فعالیت های شبانه روزی برادران پاسدار در سال ۵۸، یاغیان و اشرار اطراف شهرضا که به آزار واذیت مردم می پرداختند، دستگیر و به دادگاه انقلاب اسلامی تحویل داده شدند و شهر از لوث وجود افراد شرور و قاچاقچی پاکسازی گردید. از کارهای اساسی ایشان در این مقطع، سامان بخشیدن به فعالیت های فرهنگی، تبلیغی منطقه بود که در آگاه ساختن جوانان و ایجاد شور انقلابی تأثیر بسزایی داشت. اواخر سال ۵۸ برحسب ضرورت و به دلیل تجربیات گران بهای او در زمینه امور فرهنگی به خرمشهر و سپس به بندر چابهار و کنارک (در استان سیستان و بلوچستان) عزیمت کرد و به فعالیت های گسترده فرهنگی پرداخت. ● در کردستان شهید همت در خرداد سال ۱۳۵۹ به منطقه کردستان که بخش هایی از آن در چنگال گروهک های مزدور گرفتار شده بود، اعزام گردید. ایشان با توکل به خدا و عزمی راسخ مبارزه بی امان و همه جانبه ای را علیه عوامل استکبار جهانی و گروهک های خودفروخته در کردستان شروع کرد و هر روز عرصه را برآنها تنگ تر نمود. از طرفی در جهت جذب مردم محروم کُرد و رفع مشکلات آنان به سهم خود تلاش داشت و برای مقابله با فقر فرهنگی منطقه اهتمام چشمگیری از خود نشان می داد تا جایی که هنگام ترک آنجا، مردم منطقه گریه می کردند و حتی تحصن نموده و نمی خواستند از این بزرگوار جدا شوند. رشادت های او دربرخورد با گروهک های یاغی قابل تحسین و ستایش است. براساس آماری که از یادداشت های آن شهید به دست آمده است، سپاه پاسداران پاوه از مهر ۵۹ تا دی ماه ۶۰ (بافرماندهی مدبرانه او) عملیات موفق در خصوص پاکسازی روستاها از وجود اشرار، آزادسازی ارتفاعات و درگیری با نیروهای ارتش بعث داشته است. ● گوشه ای از خاطرات کردستان به قلم همت « در هفدهم مهرماه ۱۳۶۰ با عنایت خدای منان و همکاری بی دریغ سپاه نیرومند مریوان، پاکسازی منطقه «اورمان» با هفت روستای محروم آن به انجام رساند و به خواست خدا و امدادهای غیبی، «حزب رزگاری» به کلی از بین رفت. حدود ۳۰۰ تن از خودباختگان سیه بخت، تسلیم قوای اسلام گردیدند. یکصد تن به هلاکت رسیدند و بیش از ۶۰۰ قبضه اسلحه به دست سپاهیان توانمند اسلام افتاد. پاسداران رشید با همت ومردانگی به زدودن ناپاکان مزاحم از منطقه نوسود و پاوه پرداختند و کار این پاکسازی و زدودن جنایتکاران پست، تا مرز عراق ادامه یافت. این پیروزی و دشمن سوزی، در عملیات بزرگ و بالنده محمّدرسول الله و با رمز «لااله الا الله» به دست آمد. در مبارزات بی امان یک ساله، ۳۶۲ نفر از فریب خوردگان « دمکرات، کومله، فدایی و رزگاری» با همه سلاح های مخرب و آتشین خود تسلیم سپاه پاوه شدند و امان نامه دریافت نمودند. همزمان با تسلیم شدن آنان، ۴۴ سرباز و درجه دار عراقی نیز به آغوش پرمهر اسلام پناهنده شده و به تهران انتقال یافتند. منطقه پاوه و نوسود به جهنمی هستی سوز برای اشرار خدان شناس تبدیل گشت، قدرت وتحرک آن ناپاکان دیوسیرت رو به اضمحلال و نابودی گذاشت، بطوری که تسلیم و فرار را تنها راه نجات خود یافتند. در اندک مدتی آن منطقه آشو ب خیز و ناامن که میدان تک تازی اشرار شده بود به یک سرزمین امن تبدیل گردید. » ● جنگ شروع می شود پس از شروع جنگ تحمیلی از سوی رژیم متجاوز عراق، شهید همت به صحنه کارزار وارد شد و درطی سالیان حضور در جبهه های نبرد، خدمات شایان توجهی برجای گذاشت و افتخارها آفرید. او و سردار رشید اسلام، حاج احمد متوسلیان، به دستور فرماندهی محترم کل سپاه مأموریت یافتند ضمن اعزام به جبهه جنوب، تیپ محمدرسول الله (ص) را تشکیل دهند. در عملیات سراسری فتح المبین، مسؤولیت قسمتی از کل عملیات به عهده این سردار دلاور بود. موفقیت عملیات درمنطقه کوهستانی «شاوریه» مرهون ایثار و تلاش این سردار بزرگ و همرزمان اوست. شهید همت در عملیات پیروزمند بیت المقدس در سمت معاونت تیپ محمدرسول الله (ص) فعالیت و تلاش تحسین برانگیزی را در شکستن محاصره جاده شلمچه ـ خرمشهر انجام داد و به حق می توان گفت که او یگان تحت امرش سهم بسزایی در فتح خرمشهر داشته اند و با اینکه منطقه عملیاتی دشت بود، شهید حاج همت با استفاده از بهترین تدبیر نظامی به نحو مطلوبی فرماندهی کرد. در سال ۱۳۶۱ با توجه به شعله ور شدن آتش فتنه و جنگ در جنوب لبنان به منظور یاری رساندن به مردم مسلمان و مظلوم لبنان که مورد هجوم ناجوانمردانه رژیم صهیونیستی قرار گرفته بود راهی آن دیار شد و پس از دو ماه حضور در این خطه به میهن اسلامی بازگشت و درمحور جنگ وجهاد قرارگرفت. با شروع عملیات رمضان در تاریخ ۲۳/۴/۱۳۶۱ درمنطقه «شرق بصره» فرماندهی تیپ ۲۷ حضرت رسول اکرم (ص) را برعهده گرفت و بعدها با ارتقای این یگان به لشکر، تا زمان شهادتش در سمت فرماندهی انجام وظیفه نمود. پس از آن در عملیات مسلم بن عقیل و محرم ـ که او فرمانده قرارگاه ظفر بود ـ سلحشورانه با دشمن زبون جنگید. در عملیات والفجر مقدماتی بود که شهیدحاج همت، مسؤولیت سپاه یازدهم قدر را که شامل لشکر ۲۷ حضرت محمدرسول الله (ص) ، لشکر ۳۱ عاشورا، لشکر ۵ نصر و تیپ ۱۰ سیدالشهدا (ع) بود، برعهده گرفت. سرعت عمل و صلابت رزمندگان لشکر ۲۷ تحت فرماندهی ایشان در عملیات والفجر ۴ و تصرف ارتفاعات کانی مانگا در آن مقاطع از خاطره ها محو نمی شود. صلابت، اقتدار و استقامت فراموش نشدنی این شهید والامقام و رزمندگان لشکر محمدرسول الله (ص) در جریان عملیات خیبر درمنطقه طلائیه و تصرف جزایرمجنون و حفظ آن با وجود پاتک های شدید دشمن، از افتخارات تاریخ جنگ محسوب می گردد. مقاومت و پایداری آنان در این جزایر به قدری تحسین برانگیز بود که حتی فرمانده سپاه سوم عراق در یکی از اظهاراتش گفته بود : « ... ما آنقدر آتش بر جزایر مجنون فرو ریختیم و آنچنان آنجا را بمباران شدید نمودیم که از جزایر مجنون جز تلی خاکستر چیز دیگری باقی نیست! » اما شهید همت بدون هراس و ترس از دشمن و با وجود بی خوابی های مکرر همچنان به ادای تکلیف و اجرای فرمان حضرت امام خمینی (ره) مبنی برحفظ جزایر می اندیشید و خطاب به برادران بسیجی می گفت : « برادران، امروز مسأله ما، مسأله اسلام و حفظ و حراست از حریم قرآن است. بدون تردید یا همه باید پرچم سرخ عاشورایی حسین (ع) را به دوش کشیم و قداست مکتبمان، مملکت و ناموسمان را پاسداری و حراست کنیم و با گوشت و خون به حفظ جزیره، همت نمائیم، یا اینکه پرچم ذلت و تسلیم را درمقابل دشمنان خدا بالا ببریم و این ننگ و بدبختی را به دامن مطهر اعتقادمان روا داریم، که اطمینان دارم شما طالبان حریت و شرف هستید، نه ننگ و بدنامی. » ● همت مردی دیگر بود او عارفی وارسته، ایثارگری سلحشور و اسوه ای برای دیگران بود که جز خدا به چیز دیگری نمی اندیشید و به عشق رسیدن به هدف متعالی و کسب رضای خدا و حضرت احدیت، شب و روز تلاش می کرد و سخت ترین و مشکل ترین مسؤولیت های نظامی را با کمال خوشرویی و اشتیاق و آرامش خ اطر می پذیرفت. سردار رحیم صفوی درباره وی چنین می گوید : « او انسانی بود که برای خدا کار می کرد و اخلاص در عمل از ویژگی های بارز اوست. ایشان یکی از افراد درجه اولی بود که همیشه مأموریت های سنگین برعهده اش قرار داشت. حاج همت مثل مالک اشتر بود که با خضوع و خشوعی که درمقابل خدا و در برابر دلاورمردان بسیجی داشت، درمقابله با دشمن همچون شیری غرّان از مصادیق «اشداء علی الکفار، رحماء بینهم» بود. همت کسی بود که برای این انقلاب همه چیز خودش را فدا کرد و از زندگیش گذشت. او واقعاً به امر ولایت اعتقاد کامل داشت و حاضر بود در این راه جان بدهد، که عاقبت هم چنین کرد. همیشه سفارش می کرد که دستورات را باید موبه مو اجرا کرد. وقتی دستوری هرچند خلاف نظرش به وی ابلاغ می شد، از آن دفاع می کرد. ابراهیم از زمان طفولیت، روحی لطیف،عبادی و نیایشگر داشت. » پدر بزرگوارش می گوید : « محمد ابراهیم از سن ۱۰ سالگی تا لحظه شهادت در تمام فراز و نشیب های سیاسی و نظامی، هرگز نمازش ترک نشد. روزی از یک سفر طولانی و خسته کننده به منزل بازگشت. پس از استراحت مختصر، شب فرا رسید. ابراهیم آن شب را با همه خستگی هایش تا پگاه، به نماز و نیایش ایستاد و وقتی مادرش او را به استراحت سفارش نمود، گفت: مادر! حال عجیبی داشتم. ای کاش به سراغم نمی آمدی و آن حالت زیبای روحانی را از من نمی گرفتی.» این انسان پارسا تا آخرین لحظات حیات خود، دست از دعا ونیایش برنداشت. نماز اول وقت را برهمه چیز مقدم می شمرد و قرآن و توسل برنامه روزانه او بود. او به راستی همه چیزش را فدای انقلاب کرده بود. آن چیزی که برای او مطرح نبود خواب وخوراک و استراحت بود. هر زمان که برای دیدار خانواده اش به شهرضا می رفت، درآنجا لحظه ای از گره گشایی مشکلات و گرفتاری های مردم بازنمی ایستاد و دائماً در اندیشه انجام خدمتی به خلق الله بود. شهید همت آنچنان با جبهه و جنگ عجین شده بود که در طول حیات نظامی خود فرزند بزرگش را فقط شش بار و فرزند کوچکتر خود را تنها یکبار در آغوش گرفته بود. او بسان شمع می سوخت و چونان چشمه ساران درحال جوشش بود و یک آن از تحرک باز نمی ایستاد. روحیه ایثار و استقامت او شگفت انگیز بود. حتی جیره و سهمیه لباس خود را به دیگران می بخشید و با همان کم، قانع بود و درپاسخ کسانی که می پرسیدند چرا لباس خود را که به آن نیازمند بودی، بخشیدی؟ می گفت: « من پنج سال است که یک اورکت دارم و هنوز قابل استفاده است! » او فرماندهی مدیرو مدبّر بود. قدرت عجیبی درمدیریت داشت. آن هم یک مدیریت سالم در اداره کارها و نیروها. با وجود آنکه به مسائل عاطفی و نیز اصول مدیریت احترام می گذاشت و عمل می کرد، درعین حال هنگام فرماندهی قاطع بود. او نیروهای تحت امر خود را خوب توجیه می کرد و نظارت و پیگیری خوبی نیز داشت. کسی را که در انجام دستورات کوتاهی می نمود بازخواست می کرد و کسی را که خوب عمل می کرد تشویق می نمود. بینش سیاسی بُعد دیگری از شخصیت والای او به شمار می رفت. به مسائل لبنان و فلسطین و سایر کشورهای اسلامی بسیار می اندیشید و آنچنان از اوضاع آنجا مطلع بود که گویی سالیان درازی در آن سامان با دشمنان خدا و رسول درستیز بوده است. او با وجود مشغله فراوان از مطالعه غافل نبود و نسبت به مسائل سیاسی روز شناخت وسیعی داشت. از ویژگی های اخلاقی شهید همت برخورد دوستانه او با بسیحیان جان برکف بود. به بسیجیان عشق می ورزید و همواره در سخنانش از این مجاهدان مخلص تمجید و قدرشناسی می کرد. « من خاک پای بسیجی ها هم نمی شوم. ای کاش من یک بسیجی بودم و در سنگر نبرد از آنان جدا نمی شدم.» وقتی درسنگرهای نبرد، غذای گرم برای شهید همت می آوردند سؤال می کرد : آیا نیروهای خط مقدّم و دیگر اعضای همرزم مان در سنگرها همین غذا را می خورند یا خیر؟ و تا مطمئن نمی شد دست به غذا نمی زد. شهید همت همواره برای رعایت حقوق بسیجیان به مسؤلان امر تأکید و توصیه داشت. او که از روحیه ایثار واستقامت کم نظیری برخوردار بود، با برخوردها و صفات اخلاقی اش در واقع معلمی نمونه و سرمشقی خوب برای پاسداران و بسیجیان بود و خود به آنچه می گفت، عمل می کرد. عشق وعلاقه نیروها به او نیز از همین راز سرچشمه می گرفت. برای شهید همت مطرح نبود که چکاره است، فرمانده است یا نه. همت یک رزمنده بود، همت هم مرد جنگ بود و هم معلمی وارسته. ● نحوه شهادت شهید همت در جریان عملیات خیبر به برادران گفته بود: «باید مقاومت کرده و مانع از با زپس گیری مناطق تصرف شده، توسط دشمن شد. یا همه این جا شهید می شویم ویا جزیره مجنون را نگه می داریم.» رزمندگان لشکر نیز با تمام توان دربرابر دشمن مردانه ایستادگی کردند. حاجی جلو رفته بود تا وضع جبهه توحید را از نزدیک بررسی کند، که گلوله توپ در نزدیکی اش اصابت می کند و این سردار دلاور به همراه معاونش، شهید اکبر زجاجی، دعوت حق را لبیک گفتند و سرانجام در ۲۴ اسفند سال ۶۲ در عملیات خیبر به لقاء خداوند شتافتند. ● خاطراتی از شهید همت هر وقت با او از ازدواج صحبت می کردیم لبخند می زد و می گفت : «من همسری می خواهم که تا پشت کوه های لبنان با من باشد چون بعد از جنگ تازه نوبت آزادسازی قدس است .» فکر می کردیم شوخی می کند اما آینده ثابت کرد که او واقعا چنین می خواست . در دیماه سال هزار و سیصد و شصت ابراهیم ازدواج کرد . همسر او شیرزنی بود از تبار زینبیان . زندگی ساده و پر مشقت آنان تنها دو سال و دو ماه به طول انجامید از زبان این بانوی استوار شنیدم که می گفت : عشق در دانه است و من غواص و دریا میکده سر فرو بردم در اینجا تا کجا سر بر کنم عاشقان را گر در آتش می پسندد لطف دوست تنگ چشمم گر نظر در چشمه کوثر کنم بعد از جاری شدن خطبه عقد به مزار شهدای شهر رفتیم و زیارتی کردیم و بعد راهی سفر شدیم . مدتی در پاوه زندگی کردیم و بعد هم بدلیل احساس نیاز به نیروهای رزمنده به جبهه های جنوب رفتیم من در دزفول ساکن شدم . پس از مدت زیادی گشتن اطاقی برای سکونت پیدا کردیم که محل نگهداری مرغ و جوجه بود . تمیز کردن اطاق مدت زیادی طول کشید و بسیار سخت انجام شد . فرش و موکت نداشتیم کف اطاق را با دو پتوی سربازی پوشاندم و ملحفه سفیدی را دو لایه کردم و به پشت پنجره آویختم . به بازار رفتم و یک قوری با دو استکان و دو بشقاب و دو کاسه خریدم . تازه پس از گذشت یک ماه سر و سامان می گرفتیم اما مشکل عقربها حل نمی شد . حدود بیست و پنج عقرب در خانه کشتم . بدلیل مشغله زیاد حاج ابراهیم اغلب نیمه های شب به خانه می آمد و سپیده دم از خانه خارج می شد . شاید در این دو سال ما یک ۲۴ ساعت بطور کامل در کنار هم نبودیم . این زندگی ساده که تمام داراییش در صندوق عقب یک ماشین جای می گرفت همین قدر کوتاه بود . سال ۱۳۵۹ بود تاخت و تاز عناصر تجزیه طلب و ضد انقلابیون کردستان را ناامن کرده بود ابراهیم دیگر طاقت ماندن نداشت بار سفر بست و رهسپار پاوه شد . در بدو ورود از سوی شهید ناصر کاظمی مسوول روابط عمومی سپاه پاوه شده و در کنار شهیدانی چون چمران ، کاظمی ، بروجردی و قاضی به مبارزات خود ادامه می داد . خلوص و صمیمیت آنان به حدی بود که مردم کردستان آنها را از خود می دانستند و دوستی عمیقی در بین آنان ایجاد شده بود . ناصر کاظمی توفیق حضور یافت و به دیدن معبود شتافت . ابراهیم در پست فرماندهی عملیات ها به خدمت مشغول و پس از مدتی بدلیل لیاقت و کاردانی که از خود نشان داد به فرماندهی سپاه پاوه برگزیده شد . از سال هزار و سیصد و پنجاه و نه تا سال هزار و سیصد و شصت ، بیست و پنج عملیات موفقیت آمیز جهت پاکسازی روستاهای کردستان از ضد انقلاب انجام شد که در طی این عملیاتها درگیری هایی نیز با دشمن بعثی بوقوع پیوست . محمدابراهیم تحصیلات خود را در شهرضا و اصفهان تا فارغ التحصیلی از دانشسرای این شهر ادامه داد و در سال ۱۳۵۴ به سربازی اعزام شد . فرمانده لشکر او را مسوول آشپزخانه کرد . ماه مبارک رمضان از راه رسید . ابراهیم به بچه ها خبر داد کسانیکه روزه می گیرند می توانند برای گرفتن سحری به آشپزخانه بیایند . سرلشکر ناجی فرمانده گردان از این موضوع مطلع شد و او را بازداشت کرد . پس از اتمام بازداشت ابراهیم باز هم به کار خود ادامه داد . خبر رسید که سرلشگر ناجی قرار است نیمه شب برای سرکشی به آشپزخانه بیاید . ابراهیم فکری کرد و به دوستان خود گفت باید کاری کنیم که تا آخر ماه رمضان نتواند مزاحمتی برای ما ایجاد کند . کف آشپز خانه را خوب شستند و یک حلب روغن روی آن خالی کردند . ساعتی بعد صدایی در آشپزخانه به گوش رسید، فرمانده چنان به زمین خورده بود که تا آخر ماه رمضان در بیمارستان بستری شد . استخوان شکسته او تا مدتها عذابش می داد . ● معلم فراری دانش آموزان مدرسه در گوشی باهم صحبت می کنند. بیشتر معلم ها به جای اینکه در دفتر بنشینند و چای بنوشند، در حیاط مدرسه قدم می زنند و با بچه ها صحبت می کنند. آنها این کار را از معلم تاریخ یاد گرفته اند. با این کار می خواهند جای خالی معلم تاریخ را پر کنند. معلم تاریخ چند روزی است فراری شده. چند روز پیش بود که رفت جلوی صف و با یک سخنرانی داغ و کوبنده، جنایت های شاه و خاندانش را افشاء کرد و قبل از اینکه مأمورهای ساواک وارد مدرسه شوند، فرار کرد. حالا سرلشکر ناجی برای دستگیری او جایزه تعیین کرده است. یکی از بچه ها، در گوشی با ناظم صحبت می کند. رنگ ناظم از ترس و دلهره زرد می شود. درحالی که دست و پایش را گم کرده، هول هولکی خودش را به دفتر می رساند. مدیر وقتی رنگ وروی او را می بیند، جا می خورد. ـ چی شده، فاتحی؟ ناظم آب دهانش را قورت می دهد و جواب می دهد: « جناب ذاکری، بچه ها ... بچه ها ... » ـ جان بکن، بگو ببینم چی شده؟ ـ جناب ذاکری، بچه ها می گویند باز هم معلم تاریخ ... آقای مدیر تا اسم معلم تاریخ را می شنود، مثل برق گرفته ها از جا می پرد و وحشت زده می پرسد : « چی گفتی، معلم تاریخ؟! منظورت همت است؟» ـ همت باز هم می خواهد اینجا سخنرانی کند. ـ ببند آن دهنت را. با این حرف ها می خواهی کار دستمان بدهی؟ همت فراری است، می فهمی؟ او جرأت نمی کند پایش را تو این مدرسه بگذارد. ـ جناب ذاکری، بچه ها با گوش های خودشان از دهن معلم ها شنیده اند. من هم با گوش های خودم از بچه ها شنیده ام. آقای مدیر که هول کرده، می گوید : « حالا کی قرار است، همچین غلطی بکند؟» ـ همین حالا! ـ آخر الان که همت اینجا نیست! ـ هرجا باشد، سر ساعت مثل جن خودش را می رساند. بچه ها با معلم ها قرار گذاشته اند وقتی زنگ را می زنیم بجای اینکه به کلاس بروند، تو حیاط مدرسه صف بکشند برای شنیدن سخنرانی او. ـ بچه ها و معلم ها غلط کرده اند. تو هم نمی خواهد زنگ را بزنی. برو پشت بلندگو، بچه ها را کلاس به کلاس بفرست. هر معلم که سر کلاس نرفت، سه روز غیبت رد کن. می روم به سرلشکر زنگ بزنم. دلم گواهی می دهد امروز جایزه خوبی به من و تو می رسد! ناظم با خوشحالی به طرف بلندگو می رود. از بلندگو، اسم کلاس ها خوانده می شود. بچه ها به جای رفتن کلاس، سرصف می ایستند. لحظاتی بعد، بیشتر کلاس ها در حیاط مدرسه صف می کشند. آقای مدیر میکروفون را از ناظم می گیرد و شروع می کند به داد و هوار و خط و نشان کشیدن. بعضی از معلم ها ترسیده اند و به کلاس می روند. بعضی بچه ها هم به دنبال آنها راه می افتند. در همان لحظه، در مدرسه باز می شود. همت وارد می شود. همه صلوات می فرستند. همت لبخندزنان جلوی صف می رود و با معلم ها و دانش آموزان احوال پرسی می کند. لحظه ای بعد با صدای بلند شروع می کند به سخنرانی. خبر به سرلشکر ناجی می رسد. او ، هم خوشحال است و هم عصبانی. خوشحال از اینکه سرانجام آقای همت را به چنگ خواهد انداخت و عصبانی از اینکه چرا او باز هم موفق به سخنرانی شده! ماشین های نظامی برای حرکت آماده می شوند. راننده سرلشکر، در ماشین را باز می کند و با احترام تعارف می کند. سگ پشمالوی سرلشکر به داخل ماشین می پرد. سرلشکر در حالی که هفت تیرش را زیر پالتویش جاسازی می کند سوار می شود. راننده ، در را می بندد. پشت فرمان می نشیند و با سرعت حرکت می کند. ماشین های نظامی به دنبال ماشین سرلشکر راه می افتند. وقتی ماشین ها به مدرسه می رسند، صدای سخنرانی همت شنیده می شود. سرلشکر از خوشحالی نمی تواند جلوی خنده اش را بگیرد. ازماشین پیاده می شود، هفت تیرش را می کشد و به مأمورها اشاره می کند تا مدرسه را محاصره کنند. عرق سر و روی همت را گرفته. همه با اشتیاق به حرف های او گوش می دهند. مدیر با اضطراب و پریشانی در دفتر مدرسه قدم می زند و به زمین وزمان فحش می دهد. در همان لحظه صدای پارس سگی او را به خود می آورد. سگ پشمالوی سرلشکر دوان دوان وارد مدرسه می شود. همت با دیدن سگ متوجه اوضاع می شود اما به روی خودش نمی آورد. لحظاتی بعد، سرلشکر با دو مأمورمسلح وارد مدرسه می شود. مدیر و ناظم، در حالی که به نشانه احترام دولا و راست می شوند، نفس زنان خودشان را به سرلشکر می رسانند و دست او را می بوسند. سرلشکر بدون اعتناء، درحالی که به همت نگاه می کند، نیشخند می زند. بعضی از معلم ها، اطراف همت را خالی می کنند و آهسته از مدرسه خارج می شوند. با خروج معلم ها، دانش آموزان هم یکی یکی فرار می کنند. لحظه ای بعد، همت می ماند و مأمورهایی که او را دوره کرده اند. سرلشکر از خوشحالی قهقه ای می زند و می گوید : « موش به تله افتاد. زود دستبند بزنید، به افراد بگویید سوار بشوند، راه می افتیم. » همت به هرطرف نگاه می کند، یک مأمور می بیند. راه فراری نمی یابد. یکی از مأمورها، دستهای او را بالا می آورد. دیگری به هردو دستش دستبند می زند. همت می نشیند و به دور از چشم مأمورها، انگشتش را در حلقومش فرو برده، عق می زند. یکی از مأمورها می گوید: « چی شده؟ » دیگری می گوید: « حالش خراب شده. » سرلشکر می گوید: « غلط کرده پدرسوخته. خودش را زده به موش مردگی. گولش را نخورید ... بیندازیدش تو ماشین، زودتر راه بیفتیم. » همت باز هم عق می زند و استفراغ می کند. مأمورها خودشان را از اطراف او کنار می کشند. سرلشکر درحالی که جلوی بینی و دهانش را گرفته، قیافه اش را در هم می کشد و کنار می کشد. با عصبانیت یک لگد به شکم سگ می زند و فریاد می کشد: « این پدرسوخته را ببریدش دستشویی، دست وصورت کثیفش را بشوید، زودتر راه بیفتیم. تند باشید. » پیش از آنکه کسی همت را به طرف دستشویی ببرد، او خود به طرف دستشویی راه می افتد. وقتی وارد دستشویی می شود، در را از پشت قفل می کند. دو مأمور مسلح جلوی در به انتظار می ایستند. از داخل دستشویی، صدای شرشر آب و عق زدن همت شنیده می شود. مأمورها به حالتی چندش آور قیافه هایشان را در هم می کشند. لحظات از پی هم می گذرد. صدای عق زدن همت دیگر شنیده نمی شود. تنها صدای شرشر آب، سکوت را می شکند. سرلشکر در راهرو قدم می زند و به ساعتش نگاه می کند. او که حسابی کلافه شده، به مأمورها می گوید: « رفت دست وصورتش را بشوید یا دوش بگیرد ؟ بروید تو ببینید چه غلطی می کند. » یکی ازمأمورها، دستگیره در را می فشارد، اما در باز نمی شود. ـ در قفل است قربان! ـ غلط کرده، قفلش کرده. بگو زود بازش کند تا دستشویی را روی سرش خراب نکرده ایم. مأمورها همت را با داد و فریاد تهدید می کنند، اما صدایی شنیده نمی شود. سرلشکر دستور می دهد در را بشکنند. مأمورها هجوم می آورند، با مشت و لگد به در می کوبند و آن را می شکنند. دستشویی خالی است، شیر آب باز است و پنجره دستشویی نیز ! سرلشکر وقتی این صحنه را می بیند، مثل دیوانه ها به اطرافیانش حمله می کند. مدیر و ناظم که هنوز به جایزه فکر می کنند، در زیر مشت و لگد سرلشکر نقش زمین می شوند. و همت به روایت آوینی من هرگز اجازه نمی دهم که صدای حاج همت در درونم گم شود این سردار خیبر، قلعه قلب مرا نیز فتح کرده است.
به نام خدا نامی که هرگز از وجودم دور نیست و پیوسته با یادش آرزوی وصالش را در سر داشتم. سلام بر حسین(ع) سالار شهیدان اسوه و اسطوره بشریت. مادر گرامی و همسر مهربانم پدر و برادران عزیزم! درود خدا بر شما باد که هرگز مانع حرکتم در راه خدا نشدید.چقدر شماها صبورید.خودتان می دانید که من چقدر به شهیدان عشق می ورزیدم غنچه هایی که(کبوترانی که)همیشه در حال پرواز به سوی ملکوت اعلایند.الگو و اسوه هایی که معتقد به دادن جان برای گرفتن بقا (بقا و حیات ابدی)و نزدیکی با خدای چرا که ان الله اشتری من المومنین. من نیز در پوست خود نمی گنجم.گمشده ای دارم و خویشتن را د قفس محبوس می بینم و می خواهم از قفس به در آیم.سیمهای خاردار مانعند.من از دنیای ظاهر فریب مادیات و همه آنچه که از خدا بازم می دارد متنفرم(هوای نفس شیطان درون و خالص نشدن( در طول جنگ برادرانی که در عملیات شهید می شدند از قبل سیمایشان روحانی و نورانی می شد و هر بی طرفی احساس می کرد که نوبت شهادت آن برادر فرا رسیده است. عزیزانم!این بار دوم است که وصیت نامه می نویسم ولی لیاقت ندارم و معلوم است که هنوز در بند اسارتم هنوز خالص نشده ام و آلوده ام. از شروع انقلاب در این راه افتادم و پس از پیروزی انقلاب نیز سپاه را پناهگاه خوبی برای مبارزه یافتم ابتدا در گیری با ضد انقلاب و خوانین در منطقه شهرضا (قمشه)و سمیرم سپس شرکت در خوزستان و جریان کروهک ها در خرمشهر پس از آن سفر به سیستان و بلوچستان (چابهار و کنارک)و بعدا حرکت به طرف کردستان دقیقا دو سال در کردستان هستم .مثل این است که دیگر جنگ با من عجین شده است. خداوند تا کنون لطف زیادی به این سراپا گنه کرده و توفیق مبارزه در راهش را نصیبم کرده است.اکنون من می روم با دنیایی انتظار انتظار وصال و رسیدن به معشوق.ای عزیزان من توجه کنید: 1-اگر خداوند فرزندی نصیبم کرد با اینکه نتوانستم در طول دورانی که همسر انتخاب کردم حتی یک هفته خانه باشم دلم می خواهد او را علی وار تربیت کنید. همسرم انسان فوق العاده ایست او صبور است و به زینب عشق می ورزد او از تربیت کردن صحیح فرزندم لذت خواهد برد چون راهش را پیدا کرده است .اگر پسر به دنیا آورد اسم او را مهدی و اگر دختر به دنیا آورد اسم او را مریم بگذارید.چون همسرم از این اسم خوشش می آید. 2-امام مظهر صفا پاکی و خلوص و دریایی از معرفت است .فرامین او را مو به مو اجرا کنید تا خداوند از شما راضی باشدزیرا او ولی فقیه است و در نزد خدا ارزش والایی دارد. 3-هر چه پول دارم اول بدهی مکه مرا به پیگیری سپاه تهران (ستاد مرکزی)بدهید و بقیه را همسرم هر طور خواست خرج کند. 4-ملت ما ملت معجزه گر قرن است و من سفارشم به ملت تداوم بخشیدن به راه شهیدان و استعانت به درگاه خداوند است تا این انقلاب را به انقلاب حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) وصل نماید و در این تلاش پیگیر مسلما نصر خدا شامل حال مومنین است. 5-از مادر و همه فامیل و همسرم اگر به خاطر من بی تابی کنند راضی نیستم.مرا به خدا بسپارید و صبور و شجاع باشید.
حقیر حاج همت
كلام رهبر
گفتاري از رهبر معظم انقلاب
جنگ، يكي از مهمترين حوادث براي يك ملت است. ما
همگي اين را با وجود خودمان، با گوشت و پوست و
احساس و ادراك خودمان مشاهده كرديم. اين نيست كه
فقط در تاريخ چيزي خوانده، يا به آمارها مراجعه
كرده باشيم. ليكن نكته مهم اين است كه ملتها
ميتوانند اين حادثه پرخسارت را به يك فرصت و به
يك سرمايه تبديل كنند. ميدانيد، خسارت جنگ فقط
اين نيست كه عزيزان ملت به كام مرگ كشانده ميشوند
يا ويرانيهايي به بار آمده و سرمايههايي برباد
ميرود. اگر در جنگي عزم ملي و خردمندي سردمداران
كشور به كمك كشور نيايد، آن سرافكندگي و ذلت و
هزيمت معنوياي كه بر دوش آن ملت سنگيني خواهد
كرد، شايد از همه اين خسارتها بالاتر است.
امروز بيش از صد و پنچاه سال، از قرارداد ننگين
تركمانچاي ميگذرد؛ هر ايراني كه آن تاريخ را
بخواند، بعد از گذشت نزديك به دو قرن، در روح خود
احساس شرمساري، حقارت و شكست ميكند و از خود
ميپرسد: «چطور در حادثهاي به آن عظمت، سردمداران
كشور قادر نشدند عزم ملي و سرمايههاي مادي و
معنوي كشور را به كمك هويت ملي اين كشور به ميدان
بياورند؟! لشكر مهاجم دشمن تا قلب كشور آمد؛ بعد
با التماس و درخواست و پيشكش دادن و وساطت دشمنان
دوستنما و خسارتهاي فراوان ملي و آن اهانتهايي
كه به ملت ايران شد، قبول كرد كه قدري عقب بنشيند،
در حالي كه هفده شهر قفقاز را از ايران گرفته و
كشور را از بخشي از پاره تن خودش محروم كرده بود!
امروز هم كه شما اين حادثه را در ذهن خودتان يا در
تاريخ مرور كنيد و ببينيد بر ملت ايران در آن
حادثه تلخ چه گذشت، احساس خجالت و احساس سرافكندگي
و ذلّت ميكنيد. همينطور شبيه اين، در حوادث جنگ
بينالملل دوم، همين شهر تهران محل خودنمايي و پُز
دادن افسران كشورهاي مختلف شد كه در خيابانها راه
بروند، به ايراني با چشم تحقير نگاه كنند، از او
كار بكشند، به او اهانت كنند و به نواميس او
تجاوز. اين يك نوع و آن (قراراداد) نوع ديگري بود.
اينها نشانه يك خسارت بزرگ براي يك ملت، در يك
جنگ است.
در جنگي كه در سال 1359 در اين كشور رخ داد، همه
اين حوادث ممكن بود. آنهايي كه ميخواستند
قطعهاي از خاك ايران را از آن جدا كنند، هدفشان
فقط اين نبود كه ايران را از آنچه كه هست، قدري
كوچكتر كنند. هدف اين بود كه اين ملت را براي
قرنها _ حداقل يكي دو قرن _ با احساس حقارت سر
جاي خود بنشانند و در مردمي كه جرأت كرده بودند
مقابل امپراطوري عظيم استكبار جهاني قيام كنند و
برخلاف همه عرفهاي بينالمللي، يك حكومت صددرصد
مردمي را كه به هيچ قدرتي در دنيا باج نميدهد، سر
كار بياورند، روحيه شجاعت و خودباوري را بميرانند.
آنچه كه براي آنها غايت مطلوب بود، اين بود. اگر
آن كاري كه رزمندگان كردند، آن كاري كه خانوادهها
كردند، آن كاري كه بسيج عمومي ملت كرد، آن كاري كه
آن (رهبر فقيد و ) سلسله جنبان همه اين افتخارها
كرد، نميبود، همين ميشد؛ ترديد نداشته باشيد.
قطعهاي از خاك ايران را ميگرفتند، بعد با قدري
چك و چانه مقداري از آن پس ميدادند و منت هم
سرملت ايران ميگذاشتند _ البته در طول سالهاي
متمادي و قطعاً بيش از هشت سالي كه جنگ طول كشيد
اين كار را ميكردند _ بعد ملت ايران هر وقت به آن
منطقه از كشور خود مينگريست، احساس حقارت ميكرد!
آنچه كه ملت ما پس از گذشتن دوران سخت جنگ هشت
ساله بايد مورد تدبر قرار بدهد، اين است كه اين
جنگ را چه كسي به وجد آورد، چرا به وجود آورد و چه
شد كه موفق نشد؟ اين، سه نقطهي اساسي است.
جنگ را چه كسي به وجود
آورد؟
نميشود گفت جنگ را فقط عراق به وجود آورد. همه
قراين از اول كار نشان ميداد كه استكبار پشت سر
عراق است. او را كمك نظامي كردند، از لحاظ
تبليغاتي به او كمك كردند و شوراي امنيت را در
خدمت متجاوز قرار دادند. با اين كه جنگ به اين
اهميت در اين نقطه حساس واقع شده بود، اما روزهايي
(طولاني) گذشت كه سازمان ملل در آن روزها، هيچ
عكسالعملي نشان نداد؛ اين عادي نيست. در حمله
عراق به كويت، بعد از چند ساعت شوراي امنيت
موضعگيري كرد؛ اما در حمله عراق به ايران، تا
وقتي كه تانكهاي عراقي پيشروي ميكردند، شوراي
امنيت ساكت و تماشاچي نشست؛ بعد از آنكه هزاران
كيلومتر را تصرف كرده بودند، شوراي امنيت يك كلمه
حرف زد، كه آن هم تقبيح تجاوز نبود؛ عراق را ملامت
نكرد كه چرا تجاوز كرده و جنگ را شروع كرده است؛
به دو طرف گفت كه حالا بياييد دست از جنگ بكشيد و
آتشبس كنيد! يعني در حقيقت، تثبيت عراق در اراضي
اشغالي ما، (كه) البته ما قبول نكرديم و آن
قطعنامه را رد كرديم. شوراي امنيت به خاطر اين است
كه در دست قدرتهاي بزرگ بود و آن ها هم پشت سر
رژيم عراق بودند، تا آخر هم هيچوقت نسبت به جنگ
يك موضع كاملاً و صددرصد عادلانه نگرفت؛ تا اين كه
در اين اواخر، آن هم با (انجام) زحماتي زياد و
تلاشهاي فراواني كه از همه طرف شد، قطعنامه 598
از شوراي امنيت صادر شد.
من بارها گفتهام، ما يك وقت ميخواستيم براي
جبههها سيمخاردار _ كه در داخل كشور نداشتيم و
توليد نميشد _ از جايي وارد كنيم. همين شوروي سابق
اجازه نداد ما سيمخاردار را از داخل كشورش عبور
دهيم و به ايران بياوريم. گفت: اين وسيله جنگي
است! يعني ادّعا اين بود كه آنها به دو طرف جنگ
كمك نميكنند! اين در حالي بود كه هواپيماي روسي،
موشك روسي، كارشناس روسي، افسر روسي، مواد منفجره
روسي و تمام امكانات روسي، آن طرف جبهه در اختيار
دشمن و طرف مقابل ما در اين جنگ بود!
همين اروپاي به اصطلاح طرفدار حقوق بشر و در مقام
صحبت، با نزاكت و ادب و اتو كشيده _ چه قسمت
شرقيشان، همين يوگسلاوي فعلي و بقيه كشورهاي بلوك
شرق آن روز و چه قسمت غربيشان، يعني همين آلمان و
بقيه _ آنچه توانستند، به عراق كمك كردند، ولي حاضر
نبودند سادهترين چيزها را به ايران بفروشند. اگر
يك وقت هم از طرقي دولت جمهوري اسلامي ميتوانست
چيزهايي را از اينها بگيرد، با چند برابر قيمت و
با زحمت ميتوانست به دست آورد! البته هدفشان
معلوم بود. بحث بر سر اين بود كه اين عزت ملي كه
به وسيله حركت عظيم انقلابي مردم ايران به وجود
آمده است، بايد از بين برود. رخنهاي كه به وسيله
انقلاب در اقتدار فرهنگ غربي و سلطه غربي و نظام
سلطه جهاني به وجود آمده است، بايد پر شود. هدف
آنها اين بود و به هر حال به اين سياست رسيده
بودند. اينها كجاي آثاري هنري ما، در كدام فيلم
يا نمايشنامه يا بقيه آثار هنري منعكس شده است؟
آيا قابل انعكاس نيست؟ آيا براي نسلهاي آينده
ايران تجربهآموز نيست؟
شرق و غرب پشت سر عراق قرار داشتند و تقريباً تمام
اروپا به عراق كمك كردند. در ايام جنگ، ما اينها
را از روي حدس نميگفتيم، قراين دلالت ميكرد؛
ولي در اين يكي، دو سال اخير، شواهد قطعي براي آن
پيدا شد؛ همه اعتراف كردند و يكييكي سندها بيرون
آمد؛ كمك آمريكا، كمك ناتو، كمك شوروي هم كه از
روز اول معلوم بود. بلوك شرق، همين كشورهاي اروپاي
شرقي كه امروز دچار اين مصيبتها هستند، بزرگترين
خدمت را در طول جنگ به رژيم عراق كردند؛ ارتجاع
منطقه هم كه جاي خود دارد. بنابراين، جنگ را رژيم
عراق به تنهايي به وجود نياورد _ رژيم عراق يك
عامل بود _ جنگ را همه دنياي استكباري و من تبع او
به وجود آوردند؛ اين امروز چيز روشني است و احتياج
به بحث زيادي ندارد.
چرا جنگ را به وجود آوردند؟
جنگ را به وجود آوردند، تا نظام اسلامي را از بين
ببرند، يا وادار به تسليم كنند؛ براي آنها فرقي
نميكرد. ميخواستند يا جمهوري اسلامي به خاطر
اشغال و گرفتاريهاي جنگ ساقط بشود، يا اگر ساقط
نميشود، همانطوري كه بيشتر كشورهايي كه به اين
مصيبتها دچار ميشوند و بالاخره رو به يك قدرتمند
ميكنند و پيش او دست دراز ميكنند، شايد ملت
ايران و امام عظيمالشأن اين ملت هم مجبور بشوند
در مقابل دشمنان تسليم بشوند، دست دراز كنند و
بگويند خيلي خوب، ما تسليم هستيم؛ نگذاريد ديگر
عراق اين قدر ما را بكوبد. بدون ترديد هدفشان اين
بود؛ اما اين آرزو هم به دلشان ماند.
اگر ايران در مقابل آمريكا تسليم ميشد، جنگ زود
تمام ميشد. البته مصيبت سلطه آمريكا، صد برابر از
مصيبت جنگ سختتر است. مصيبت تسلط بيگانه، از
مصيبت هرگونه جنگي با هر خسارتي، براي يك ملت
سنگينتر و سختتر است. امروز ببينيد با رژيم عراق
چگونه برخورد ميكنند. همين كه مسلّط شدند، همين
كه در مقابلشان تسليم انجام گرفت، استكبار ديگر
هيچ حدّي نميشناسد. از ايستادگي مردم است كه
اينها حساب ميبرند و مجبورند حريم بگيرند. هر
ملتي كه كوچكترين نشانه تسليمي از خود در مقابل
استكبار نشان داد، باخت؛ باختي بسيار سنگين.
هدفشان اين بود كه جمهوري اسلامي را وادار به
تسليم كنند؛ ولي نتوانستند.
اين كه شما ديديد پشت سر عراق، غرب يكپارچه قرار
گرفت؛ شوروي و تمام اروپاي شرقي يكپارچه قرار
گرفتند؛ عربهاي خيليجفارس و حكومتهاي خليجفارس
كه تابع اشاره آمريكا بودند، يكپارچه قرار گرفتند
و همه به عراق كمك كردند؛ هدفشان اين بود كه چند
شهر را از ايران بگيرند و به عراق بدهند يا يك
دولت مستقل درست كنند. هدف، نابود كردن ملت ايران
بود. هدف، صاف كردن آن حفرههايي بود كه ملت ايران
در دستگاه اقتدار امپراتوي استكبار به وجود آورده
بود.
اما خدا نخواست. «خدا نخواست»، يعني چه؟ يعني اگر
آحاد ملت ايران غفلت ميكردند و ميخوابيدند؛
رزمندگان به جبهه نميرفتند؛ امام نميغريد و سينه
سپر نميكرد و نميايستاد و اين همه استعداد و
نيرو در اين راه بسيج نميشد، باز هم خدا همينطور
ميخواست؟ نه، اراده خداي متعال به نفع يك ملت،
تابع اراده آن ملت است. هيچ حقيقت و واقعيتي در
متن زندگي يك ملت به اراده الهي تغيير پيدا
نميكند؛ مگر وقتي كه خود آن ملت براي آن همت
بگمارد. اين صريح آيات قرآني و جزو معارف قطعي
ديني است.
آري؛ ما در جنگ، بسيار جانهاي عزيز را از دست
داديم و خسارتهاي مادي و معنوي زيادي هم تحمل
كرديم؛ اما چيزي در دل اين ملت جوشيد كه بركات و
ارزشش براي امروز و فرداي اين ملت، از همه چيز
بالاتر است و آن، احساس اتكا به نفس، احساس عزّت،
احساس استقلال، احساس خودباوري ملي عظيم و احساس
اعتقاد به اين بود كه اگر يك ملت حول محور ايمان
به خدا و عمل صالح جمع شوند، معجزات نشدني يكي پس
از ديگري قابل شدن خواهد شد. اين در زندگي ما
اتفاق افتاد. بعد از هشت سال جنگ، لازم نيست ما
قسم و آيه بخوريم كه در جنگ پيروز شدهايم. پيروزي
در جنگ مگر چيست؟ اگر دشمني با آن حجم قدرت و با
آن عظمت مادي به يك ملت حمله كند، هشت سال هم عليه
او مبارزه كند، اما بعد از هشت سال همه چيز مثل
روز اول باشد؛ نه يك قدم از سرزمين اين ملت دست
ديگري باشد، نه اين ملت كوچكترين تحميلي را از
دشمن قبول كرده باشد، آيا اين پيروزي اين ملت
نيست؟ ملت ما با جوانانش، با رزمندگانش، با ارتش و
سپاه و بسيج مردمياش، با عشاير دلاورش، با مردم
كوچه و بازارش، با خانوادههاي ايثارگرش، با زنان
و مردان آگاه و هوشيارش، با شجاعت و ايمان و توكّل
بينظير رهبر عظيمالشأنش، توانست در مقابل آمريكا
و اروپا و شوروي آن روز و امپراطوري شرق و غرب
بايستد و بعد از هشت سال همه آنها را وارد بكند
كه به پيروزي ملت ايران و به شكست خودشان اعتراف
كنند.
چه شد كه اين پيروزي به دست
آمد؟
برادران و خواهران عزيز در سراسر كشور! چه شد كه
شما پيروز شديد؟ آيا جز ايمان شما، توكل شما به
خدا، تصميم شما براي ايستادگي در مقابل دشمنان
خدا، وحدت كلمه شما _ كه به هيچ وسيلهاي
نتوانستند آن را درهم بشكنند _ فداكاري قهرمانانه
جوانان شما؛ جواناني كه در عين جواني، از لذّتهاي
دنيا گذشتند و تسليم وسوسهها نشدند و بياعتنايي
به زخارف دينا و نگريستن به هدف عالي _ يعني
سربلندي اسلام و مسلمين _ پيروزي ملت ايران عامل
ديگري داشت؟ اگر ايران در آن روزي كه دشمن از همه
طرف به آن حمله كرد، به شرق يا غرب، به آمريكا، به
اروپا، به شوروي رو ميآورد، باز هم پيروز شده
بود؟ نميگذاشتند پيروز بشود. جنگ تمام ميشد، اما
جنگ بدون پيروزي و بدون افتخار؛ سلطه خودشان را بر
اين ملت از سر ميگرفتند.
ما در اين ماجراي هشت ساله، يك پيروزي مطلق به دست
آورديم. ما كه جنگ را شروع نكرده بوديم كه بگويي
فلان جا را ميخواستيم بگيريم، نتوانستيم، پس
ناكام شديم؛ قضيه اين نبود. قضيه اين بود كه دشمن
به ما حمله كرده بود و ميخواست بخشي از خاك ما را
بگيرد؛ همه دنيا هم به او كمك كردند؛ ما هم مردانه
ايستاديم؛ ناكام شد و بينياش به خاك ماليده شد و
برگشت. پيروزي از اين بالاتر؟
اين پيروزي را با همين ابعاد، با همه خصوصياتي كه
در آن وجود دارد، با همه آن هزاران هزار ماجرايي
كه آن را به وجود آورده است، ما بايد روايت كنيم.
اين كار هنرمندان عزيز ماست؛ كار نويسندگان است؛
كار سينماگران است؛ كار شاعران است؛ كار نقاشان
است (و در يك كلمه) كار اصحاب فرهنگ و هنر است.
البته همه جنگ، داخل جبههها نيست. بسياري از
مسايل جنگ، داخل خانههاست؛ در راههاست؛ داخل
دلهاست؛ در مجموعههاي تصميمگيري است؛ در مجامع
بينالمللي است. ببينيد؛ ما در دوره جنگ، از طرف
مجامعي كه ادعا ميكردند در مسايل جهاني
بيطرفاند، در مقابل يك اعمال غرض واضحي قرار
گرفتيم. ادعاهاي بسيار بزرگي هم ميكردند. كساني
كه امروز شما ميبينيد درباره سلاحهاي كشتار جمعي
و سلاحهاي شيميايي و ميكروبي و از اين حرفها داد
سخن ميدهند و جزو مسايل واضح ميشمرند، اينها به
رژيم عراق و ارتش عراق سلاح شيميايي دادند؛ برايش
ساختند و يا امكان ساخت آن را برايش فراهم كردند.
دو قطب بزرگ دنياي آن روز _ يعني قطب آمريكا و قطب
شوروي سابق _ مشتركاً با همه ساز و برگشان به كمك
عراق آمدند. اين ها كجا و در كدام يك از اين آثار
هنري ما درست تبيين و تشريح شده است؟
امروز كار عدهاي كه به ميدان جنگ رفتند و در اين
هشت سال، آن حماسه را آفريدند _ چه شهدايشان، چه
ايثارگرانشان، چه رزمندگانشان _ ديگر تمام شد.
آنها كار خودشان را كردند. پس از پايان كار آنها،
كار يك خيل عظيم ديگري آغاز ميشود؛ علاوه بر
گزارشهايي كه در دوران جنگ دادند. همين دوره جنگ،
چقدر براي ما هنرمند درست كرد؛ چقدر شخصيتهاي
برجسته درست شدند! غير از آن، بعد از پايان جنگ،
نوبت اين خيل عظيمي است كه اين ديگر مسألهاش هشت
سال نيست؛ هشتاد سال هم اگر طول بكشد، جا دارد.
هفته دفاع مقدس نمودار مجموعه ای از برجسته ترین افتخارات ملت ایران در دفاع از مرزهای میهن اسلامی و جانفشانی دلاورانه در پای پرچم برافراشته اسلام و قرآن است. در این مجموعه تابناک، درخشنده ترین و نفیس ترین نگین گرانبها یاد و خاطره شهیدان است. آنها جوانان و جوانمردان رشید و پاک سرشتی بودند که با آگاهی و درک والای خود موقعیت حساس کشور را تشخیص دادند و وظیفه ی بزرگ جهاد در راه خدا را مشتاقانه پذیرا شدند. هر ملتی که چنین دلاوران آگاه و شجاعی را در دامان خود پرورده باشد حق دارد به آنان ببالد و آنان را الگوی تربیت جوانان خود در همه دوران ها بداند.
هشت سال دفاع جانانه ملت در برابر تجاوز وحشیانه دشمن منشأ غرور ملی پایان ناپذیری برای مردم سلحشور ایران گردید و باعث شد که توطئه مشترک شرق و غرب برای به زانو درآوردن ملت بزرگ ایران به فرصتی برای اثبات توانمندی های اسلام و انقلاب و کشور تبدیل شود. رشادت های جوانان برومند، انقلاب و نظام را بیمه کرد و نشان داد که با داشتن پشتوانه مردمی و در پرتو حاکمیت اسلام و وحدت نیروها می توان هر دشمن خیره سری را ناکام ساخت.
این روزها هنگامی که یادی از دفاع مقدس می شود، دنیایی از شرف و حماسه ملتی نجیب و آزاده در اذهان تداعی می شود که عطر معنویت و صفای خاصی به ما ارزانی می دارد. ملتی که با پرورش رزمندگانی حماسه آفرین مفهوم روشن «تعبد در برابر ولایت» را به نمایش گذاشتند و با انگیزه «ادای تکلیف» در پی «مرجع و رهبر» خود سر از پا نشناخته، به جبهه های حق علیه باطل شتافتند و طلوع عشقی بی بدیل را ترسیم کردند و به پیروزی بزرگی که حفاظت از وجب به وجب سرزمین اسلامی و صیانت از مکتب و عقیده بود دست یازیدند.
هفته دفاع مقدس یادآور خون های مقدسی است که در پای شجره طوبای انقلاب اسلامی ریخته شد. فرزندان جبهه و شهادت اطاعت را عبادت می بینند. وارثان دفاع مقدس عزت جهاد را با ذلت در خانه نشستن عوض نمی کنند. ایستادگی آنها نشستگان تاریخ را به قیام وا می دارد و این پیام بزرگ دفاع مقدس است.
خدایا، آن سال ها رفتند؛ سال های زلال مهربانی؛ سال های سجود و صعود؛ سال های اوج شهادت و شجاعت مادران شهید؛ سال های سنگرهای سوز و گداز؛ سال های خوش «دوکوهه»؛ سال های بی قراری و انتظار. دریغا که سال های عشق و عطش گذشت!
مردم ایران با برخورداری از رهبری توانا و آگاه، هوشمندانه و با انگیزه های دینی و ملی در مقابل دشمن متجاوز به پاخاست و صحنه های زیبایی از وفاق ملی را به نمایش گذاشت. انگیزه حضور مردم ما دینی، عقیدتی و ملی بود. دفاع ما نبردی صددرصد شرافتمندانه بود و به همین دلیل حاضر نشدیم مقررات انسانی و اسلامی را در این جنگ زیر پا بگذاریم.
چهره ای شاد و نورانی داشت. خوب که نگاهش می کردی می توانستی آثار خستگی را در صورتش ببینی. ولی چشمانش تو را بیشتر مجذوب خود می کرد. لباس خاکی، ساده و تمیزی بر تن داشت. هفده ساله نشان می داد. لاغر و باریک اندام بود و در چهره اش مظلومیتی غریب موج می زد. اصلاً به او نمی آمد که مرد جنگ و جبهه باشد؛ اما نگاهش می گفت: «جبهه بزرگ و کوچک نمی شناسد، عشق می شناسد».
به او می گویم: «چرا به مدرسه نرفتی؟». با اخم نگاهم می کند و جواب می دهد: «جبهه خود مدرسه است؛ آن هم مدرسه عشق و ایثار؛ مدرسه ای که انسان کامل پرورش می دهد». بعد لبخندی می زند. لبخندش سراسر معنا بود. سال ها بعد مادرش عکسش را نشانم داد و گفت: در کربلای پنج کربلایی شد...
دلم برای جبهه تنگ شده؛ روزهایی که خدا نزدیک بود؛ آن روزها که صدای توپ و تفنگ در هم پیچیده بود و نوای یا زهرا و یا حسین شهر را پر کرده بود. دلم برای غروب های شلمچه، موج های خروشان اروند، دوکوهه و حسینیه حاج همت تنگ شده. دلم هوای نماز مسجد جامع خرمشهر کرده. کاش دوباره در زمین صبحگاهی می نشستیم پای دعای «عهد» بچه ها. دلم هوای ایستگاه صلواتی با آن چای همیشه جوش خورده اش کرده. دلم برای همه چیز جبهه و جنگ تنگ شده. از شهر و حصارهای بلندش خسته ام. خدایا دلم تنگ روزهای خدایی است...
پشت هیاهوی شهر، پشت این حجم سیاه بی اعتنایی، پشت این تراکم خودبینی و خودخواهی، پشت این تزویرها و تظاهرها، سنگرهایی بود پر از سجاده های سبز و فرصت های آبی با فرشهایی از آسمان؛ هوایی آکنده از اخلاق و صمیمیت؛ خلوت هایی که پوشیده از آفتاب بود و سرشار از خدا و عشق؛ لبریز از آینه بود و آرامش؛ وقت هایی که می شد زانو به زانوی عشق نشست و با خدا صحبت کرد. ماه ها و سال هایی که دور از خود می توانستی با سر انگشتان دعا حیات را لمس کنی، با تمام دلت در فضای شفاف گل ها بنشینی، شیرینی پرواز را بنوشی و حضور خدا را ادراک کنی. آه آن روزها و آن سال های خوب کجاست؟! شب هایی که همگی شب قدر بود...
زنان ایرانی با انقلاب اسلامی و جنگ حیاتی دوباره یافتند. زنان ایرانی همان مادران، همسران و خواهران کسانی بودند که در صف مقدم جبهه از عقیده و ناموس و سرزمین خویش دفاع می کردند. زنان شجاع ایران اسلامی حماسه آفرینان عرصه های پشتیبانی و امداد جبهه های جنگ و جهاد بودند که نقش خویش را در نهایت تعهد، ایثار و تلاش ایفا کردند و در این میدان سخت و طاقت فرسا نیز موفق و سربلند به در آمدند و افتخاری بر افتخارات خویش افزودند که به جز زنان صدر اسلام نمی توان نمونه ای برای آن نشان داد. حضور در خط مقدم جبهه و جنگ، پرستاری و مداوای مجروحان جنگی، تهیه وسایل رفاهی برای مردان جنگ، و حضور فرهنگی در شهرها از مهم ترین فعالیت های زنان در طول دفاع مقدس بوده است. زنان حماسه های بزرگ آفریدند و دیدگان تاریخ را در بهتی عجیب فرو بردند.
همواره دفاع ملت ها از سرزمین های خویش الهام بخش هنرمندان متعهد و مسئول بوده است. با نگاهی کوتاه به عرصه های مختلف هنری ـ ادبیات، سینما، نقاشی، موسیقی و غیره ـ می توان دریافت که بهترین و برترین آثار متعلق به جنگ های دفاعی و مقدس است. بر این اساس دفاع مقدس ما نیز منبع سرشار و پایان ناپذیری برای خلق آثار هنری برتر و متعهد است. اگر بخواهیم صحنه های به یاد ماندنی جنگ و دفاع مقدس برای تمام نسل ها و عصرها ماندگار بماند باید آن رشادت ها، شهادت ها و جانبازی ها را در قالب های مختلف هنری درآوریم. نسل های بعد باید بدانند که برای حفظ این سرزمین چه عزیزانی جان و مال خویش را در طبق اخلاص نهاده اند و این مهم میسّر نمی شود مگر اینکه درباره جنگ فیلم های برتر، شعرهای پرمحتوا، داستان های پرشور و نقاشی های پرجاذبه ساخته و پرداخته شود.
ایران قبل از انقلاب اسلامی کشوری بود که در تمام مسائل نظامی وابسته به آمریکا و غرب بود. حضور مستشاران نظامی آمریکا در تمام سطوح نیروهای مسلح آشکار بود. اما با وقوع انقلاب اسلامی و اخراج مستشاران نظامی و شروع جنگ تحمیلی، نیروهای نظامی، خود ارکان ارتش و صنایع نظامی را در اختیار گرفتند. نیازهای مختلف جنگ و تحریم شدید تسلیحاتی باعث شد در صنایع نظامی نوآوری های مختلفی بروز کند. این روند بعد از جنگ نیز ادامه یافت. ساخت موشک ها و تانک های پیشرفته و ناوهای کوچک و بزرگ از دستاوردهای مهم صنایع نظامی در طول دوران دفاع مقدس می باشد.
تازه جنگ شروع شده بود. خبرهای سخت و دردناکی از جبهه های جنوب و غرب می رسید. بی دردان مرفه فرار را بر قرار ترجیح می دادند و بار سفر به سوی بهشت خیالی غرب می بستند. پابرهنه گانِ همیشه استوار با کم ترین سلاح و تجهیزاتی در مقابل دشمنِ تا بن دندان مسلح ایستادگی می کردند. آن روز وقتی از مدرسه به خانه آمدم دیدم مادر لباس های سبز پدر را آماده می کند. خواهر کوچکم سعی می کرد پوتین های پدر را تمیز کند. بوی عطر پدر فضای خانه را خوشبو کرده بود. پدر در لباس رزم چه استوار و راست قامت می نمود. او می رفت، مادر آهسته گریه می کرد، خواهرم از پدر سوغاتی می خواست و من به تماشای قدم های استوار او ایستاده بودم. او رفت و از جبهه برایمان سوغات شهادت آورد.
بسیاری از نیروهای حاضر در جبهه ها جوانان بودند. جوانان در قالب نیروهای بسیج حضوری چشم گیر در دفاع مقدس داشته اند. این جوانان از سر کلاس درس و دانشگاه یا کارخانه و مزرعه و اداره برای دفاع از آرمان و سرزمین خود به جبهه ها آمده بودند. جوانان ایران اسلامی با خلق رشادت های فراوان نشان دادند که بهترین جوانان جهانند. الگوی این جوانان، جوانان کربلا بود. ملتی که چنین جوانانی دارد به جاست که بر خود ببالد و به داشتن چنین جوانانی افتخار کند.
رفتند عاشقان خدا از دیار ما | از حد خود گذشت غم بی شمار ما |
دل هایمان به همره این کاروان برفت | در ره بماند دیده امیدوار ما |
یک عده یافتند مقصد و مقصود خویش | واحسرتا به سر نرسید انتظار ما |
عمری پی وصال دویدیم و عاقبت | اندر فراق سوخت دل داغدار ما |
یاران زقید و بند علایق رها شدند | ماندیم و خاطرات کهن در کنار ما |
افسوس روزگار شهادت به سر رسید | سوز و گداز و آه و فغان شد نثار ما |
دیگر تمام قافله ها کوچ کرده اند | برجای مانده است تن زخمدار ما |
فان فى العدل سعة و من ضاق عليه العدل فالجور عليه اضيق (نهج البلاغهـاز كلام 15)
على عليه السلام مرد حق و عدالت بود و در اين امر بقدرى شدت عمل بخرج ميداد كه فرزند دلبند خود را با سياه حبشى يكسان ميديد،آنحضرت از عمال خود باز جوئى ميكرد و ستمگران را مجازات مينمود تا حق مظلومين را مسترد دارد بدينجهت فرمود:بينوايان ضعيف در نظر من عزيز و گردنكشان ستمگر پيش من ضعيفند.حكومت على عليه السلام بر پايه عدالت و تقوى و مساوات و مواسات استوار بود و در مسند قضا جز بحق حكم نميداد و هيچ امرى و لو هر قدر خطير و عظيم بود نميتوانست رأى و انديشه او را از مسير حقيقت منحرف سازد.على عليه السلام خود را در برابر خدا نسبت برعايت حقوق بندگان مسئول ميدانست و هدف او برقرارى عدالت اجتماعى بمعنى واقعى و حقيقتى آن بود و محال بود كوچكترين تبعيضى را حتى در باره نزديكترين كسان خود اعمال نمايد چنانكه برادرش عقيل هر قدر اصرار نمود نتوانست چيزى اضافه بر سهم مقررى خود از بيت المال مسلمين از آنحضرت دريابد و ماجراى قضيه آن در كلام خود آنجناب آمده است كه فرمايد:و الله لان ابيت على حسك السعدان مسهدا و اجر فى الاغلال مصفدا احب الى من القى الله و رسوله يوم القيامة ظالما لبعض العباد و غاصبا لشىء من الحطام.. .
بخدا سوگند اگر شب را (تا صبح) بر روى خار سعدان (كه به تيزى مشهور است) به بيدارى بگذرانم و مرا (دست و پا بسته) در زنجيرها بر روى آن خارهابكشند در نزد من بسى خوشتر است از اينكه در روز قيامت خدا و رسولش را ملاقات نمايم در حاليكه به بعضى از بندگان (خدا) ستم كرده و از مال دنيا چيزى غصب كرده باشم و چگونه بخاطر نفسى كه با تندى و شتاب بسوى پوسيدگى برگشته و مدت طولانى در زير خاك خواهد ماند بكسى ستم نمايم؟
و الله لقد رأيت عقيلا و قد املق حتى استماحنى من بركم صاعا...
بخدا سوگند (برادرم) عقيل را در شدت فقر و پريشانى ديدم كه مقدار يكمن گندم (از بيت المال) شما را از من تقاضا ميكرد و اطفالش را با مويهاى ژوليده و كثيف ديدم كه صورتشان خاك آلود و تيره و گوئى با نيل سياه شده بود و (عقيل ضمن نشان دادن آنها بمن) خواهش خود را تأكيد ميكرد و تقاضايش را تكرار مينمود و من هم بسخنانش گوش ميدادم و (او نيز) گمان ميكرد دينم را بدو فروخته و از او پيروى نموده و روش خود را رها كردهام!
فاحميت له حديدة ثم ادنيتها من جسمه ليعتبر بها!...
پس قطعه آهنى را (در آتش) سرخ كرده و نزديك تنش بردم كه عبرت گيرد!از درد آن مانند بيمار شيون و فرياد زد و نزديك بود كه از حرارت آن بسوزد (چون او را چنين ديدم) گفتم اى عقيل مادران در عزايت گريه كنند آيا تو از پاره آهنى كه انسانى آنرا براى بازيچه و شوخى گداخته است ناله ميكنى ولى مرا بسوى آتشى كه خداوند جبار آنرا براى خشم و غضبش افروخته است ميكشانى؟آيا تو از اين درد كوچك مينالى و من از آتش جهنم ننالم؟
و شگفتتر از داستان عقيل آنست كه شخصى (اشعث بن قيس كه از منافقين بود) شبانگاه با هديهاى كه در ظرفى نهاده بود نزد ما آمد (و آن هديه) حلوائى بود كه از آن اكراه داشتم گوئى بآب دهن مار و يا باقى آن خمير شده بود بدو گفتم آيا اين هديه است يا زكوة و صدقه است؟و صدقه كه بر ما اهل بيت حرام است گفت نه صدقه است و نه زكوة بلكه هديه است!
پس بدو گفتم مادرت در مرگت گريه كند آيا از طريق دين خدا آمدهاى كه مرافريب دهى؟آيا بخبط دماغ دچار گشتهاى يا ديوانه شدهاى يا هذيان ميگوئى (كه براى فريفتن على آمدهاى) ؟
و الله لو اعطيت الاقاليم السبعة بما تحت افلاكها على ان اعصى الله فى نملة اسلبها جلب شعيرة ما فعلته...
بخدا سوگند اگر هفت اقليم را با آنچه در زير آسمانهاى آنها است بمن بدهند كه خدا را درباره مورچهاى كه پوست جوى را از آن بگيرم نا فرمانى كنم هرگز نميكنم و اين دنياى شما در نظر من پستتر از برگى است كه ملخى آنرا در دهان خود ميجود،على را با نعمت زودگذر دنيا و لذتى كه پايدار نيست چكار است؟ما لعلى و لنعيم يفنى و لذة لا تبقى (1) .عبد الله بن ابى رافع در زمان خلافت آنحضرت خازن بيت المال بود يكى از دختران على عليه السلام گردن بندى موقة براى چند ساعت جهت شركت در يك مهمانى عيد قربان بعاريه از عبد الله گرفته بود،پس از خاتمه مهمانى كه مهمانان بمنزل خود رفتند على عليه السلام دختر خود را ديد كه گردن بند مرواريد بيت المال در گردن اوست فى الفور بانگ زد اين گردن بند را از كجا بدست آوردهاى؟دخترك با ترس و لرز فراوان عرض كرد از ابن ابى رافع براى چند ساعت بعاريه گرفتهام عبد الله گويد امير المؤمنين عليه السلام مرا خواست و فرمود اى پسر ابى رافع در مال مسلمين خيانت ميكنى؟عرض كردم پناه بر خدا اگر من بمسلمين خيانت كنم!
فرمود چگونه گردن بندى را كه در بيت المال بود بدون اجازه من و رضايت مسلمين بدختر من عاريه دادهاى؟
عرض كردم يا امير المؤمنين او دختر شما است و آنرا از من بامانت خواسته كه پس بدهد و من خود ضامن آن گردن بند هستم كه آنرا محل خود باز گردانم،فرمود همين امروز آنرا بمحلش برگردان و مبادا براى بار ديگر چنين كارى مرتكب شوى كه گرفتار عقوبت من خواهى شد و اگر او گردن بند را بعاريه مضمونه نگرفته بود اولين زن هاشميه بود كه دستش را مىبريدم،دخترش وقتى اين سخن را شنيد عرضكرد يا امير المؤمنين من دختر توام چه كسى براى استفاده از آن از من سزاوارتر است؟حضرت فرمود اى دختر على بن ابيطالب هواى نفست ترا از راه حق بدر نبرد آيا تمام زنهاى مهاجرين در عيد چنين گردن بندى داشتند؟آنگاه گردن بند را از او گرفت و بمحلش باز گردانيد (2) .طلحه و زبير در زمان خلافت على عليه السلام با اينكه ثروتمند بودند چشمداشتى از آنحضرت داشتند.على عليه السلام فرمود دليل اينكه شما خودتان را برتر از ديگران ميدانيد چيست؟
عرض كردند در زمان خلافت عمر مقررى ما بيشتر بود حضرت فرمود در زمان پيغمبر صلى الله عليه و آله مقررى شما چگونه بود؟
عرض كردند مانند ساير مردم على عليه السلام فرمود اكنون هم مقررى شما مانند ساير مردم است آيا من از روش پيغمبر صلى الله عليه و آله پيروى كنم يا از روش عمر؟
چون جوابى نداشتند گفتند ما خدماتى كردهايم و سوابقى داريم!على عليه السلام فرمود خدمات و سوابق من بنا بتصديق خود شما بيشتر از همه مسلمين است و با اينكه فعلا خليفه هم هستم هيچگونه امتيازى ميان خود و فقيرترين مردم قائل نيستم،بالاخره آنها مجاب شده و نا اميد برگشتند.
على عليه السلام عدالت را در همه جا مستقر ميكرد و از ظلم و ستم بيزارى ميجست،او پيرو حق بود و هر چه حقيقت اقتضاء ميكرد انجام ميداد دستورات وى كه بصورت فرامين بفرمانداران شهرستانها نوشته شده است حاوى تمام نكات حقوقى و اخلاقى بوده و حقوقدانان جهان از آنها استفادههاى شايانى برده و در مورد حقيقتخواهى آنحضرت قضاوت نمودهاند.جرجى زيدان در كتاب معروف خود (تاريخ تمدن اسلام) چنين مينويسد:ما كه على بن ابيطالب و معاوية بن ابى سفيان را نديدهايم چگونه ميتوانيم آنها را از هم تفكيك كنيم و بميزان ارزش وجود آنها پى ببريم؟
ما از روى سخنان و نامهها و كلماتى كه از على و معاويه مانده است پس از چهارده قرن بخوبى ميتوانيم درباره آنها قضاوت كنيم.معاويه در نامههائى كه بعمال و حكام خود نوشته بيشتر هدفش اينست كه آنها بر مردم مسلط شوند و زر و سيم بدست آورند سهمى را خود بردارند و بقيه را براى او بفرستند ولى على بن ابيطالب در تمام نامههاى خود بفرمانداران خويش قبل از هر چيز اكيدا سفارش ميكند كه پرهيزكار باشند و از خدا بترسند،نماز را مرتب و در اوقات خود بخوانند و روزه بدارند،امر بمعروف و نهى از منكر كنند و نسبت بزير دستان رحم و مروت داشته باشند و از وضع فقيران و يتيمان و قرض داران و حاجتمندان غفلت نورزند و بدانند كه در هر حال خداوند ناظر اعمال آنان است و پايان اين زندگى گذاشتن و گذشتن از اين دنيا است (3) .
هيچيك از علماى حقوق روابط افراد و طبقات را با هم و همچنين مناسبات.اجتماع را با حكام دولتى مانند آنحضرت بيان ننمودهاند،على عليه السلام جز راستى و درستى و حق و عدالت هدفى نداشت و از دسيسه و حيله و نيرنگ بر كنار بود.موقعيكه بخلافت رسيد و عمال و حكام عثمان را معزول نمود عدهاى از يارانش عرض كردند كه عزل معاويه در حال حاضر مقرون بصلاح نيست زيرا او مردى فتنه جو است و بآسانى دست از امارت شام بر نميدارد،على عليه السلام فرمود من براى يكساعت هم نميتوانم اشخاص فاسد و بيدين را بر جماعت مسلمين حكمروا بينم .
گروهى كوته نظر را عقيده بر اينست كه على عليه السلام بسياست آشنائى نداشت زيرا اگر معاويه را فورا عزل نميكرد بعدا ميتوانست او را معزول كند و يا در شوراى 6 نفرى عمر اگر موقة سخن عبد الرحمن بن عوف را ميپذيرفت خلافت بعثمان نميرسيد و اگر عمرو عاص را در جنگ صفين رها نميساخت بمعاويه غالب ميشد و جريان حكميت پيش نميآيد و و...سخنان و اعتراضات اين گروه از مردم در بادى امر صحيح بنظر ميرسد ولى بايد دانست كه على عليه السلام مردم كريم و نجيب و بزرگوار و طرفدار حق و حقيقت بود و او نمىتوانست معاويه و امثال او را بر مسلمين والى نمايد زيرا حكومت او كه همان خلافت الهيه بود با حكومت ديگران فرق داشت،حكومت الهيه با توجه بمبانى عاليه اخلاقى و فضائل نفسانى مانند عدل و انصاف و تقوىو فضيلت و حكمت و امثال آنها پى ريزى شده و مصالح فردى و اجتماعى مسلمين را در نظر ميگيرد و آنچه بر خلاف حق و عدالت است در چنين روشى ديده نميشود،على عليه السلام مظهر صفات خدا و نماينده او در روى زمين است و اعمالى كه انجام ميدهد بايد منطبق با حقيقت و دستور الهى باشد.
سياست و دسيسه و گول زدن شيوه اشخاص حيلهگر و نيرنگ باز و فريبكار است براى على عليه السلام انجام اين اعمال شايسته نبود نه اينكه او نميتوانست مانند ديگران زرنگى بخرج دهد چنانكه خود آنحضرت فرمايد:و الله ما معاوية بادهى منى و لكنه يغدر و يفجر.بخدا سوگند معاويه از من زيركتر و با هوشتر نيست و لكن او مكر ميكند و مرتكب فجور ميگردد.و باز فرمود:لو لا التقى لكنت ادهى العرب.يعنى اگر تقوى نبود (بفرض محال من تقوى نداشتم) از تمام عرب زرنگتر بودم.ولى تجلى حق سراپاى على را فرا گرفته بود او حق ميگفت و حق ميديد و حق ميجست و از حق دفاع ميكرد.
درباره عدالت على عليه السلام نوشتهاند كه سوده دختر عماره همدانى پس از شهادت آنحضرت براى شكايت از حاكم معاويه (بسر بن ارطاة) كه ظلم و ستم روا ميداشت بنزد او رفت و معاويه او را كه در جنگ صفين مردم را بطرفدارى على عليه السلام عليه معاويه تحريك ميكرد سرزنش نمود و سپس گفت حاجت تو چيست كه اينجا آمدهاى؟
سوده گفت بسر اموال قبيله ما را گرفته و مردان ما را كشته و تو در نزد خداوند نسبت باعمال او مسئول خواهى بود و ما براى حفظ نظم بخاطر تو با او كارى نكرديم اكنون اگر بشكايت ما برسى از تو متشكر ميشويم و الا ترا نا سپاسى كنيم معاويه گفت اى سوده مرا تهديد ميكنى؟سوده لختى سر بزير انداخت و آنگاه گفت:
صلى الاله على روح تضمنها
قبر فاصبح فيها العدل مدفونا
يعنى خداوند درود فرستد بر روان آنكه قبرى او را در بر گرفت و عدالت نيز با او در آن قبر مدفون گرديد.معاويه گفت مقصودت كيست؟
سوده گفت بخدا سوگند او امير المؤمنين على عليه السلام است كه در زمانخلافتش مردى را براى اخذ صدقات بنزد ما فرستاده بود و او بيرون از طريق عدالت رفتار نمود من براى شكايت پيش آنحضرت رفتم وقتى خدمتش رسيدم كه آنجناب براى نماز در مصلى ايستاده و ميخواست تكبير بگويد چون مرا ديد با كمال شفقت و مهربانى پرسيد آيا حاجتى دارى؟من جور و جفاى عامل او را بيان كردم چون سخنان مرا شنيد سخت بگريست و رو بآسمان كرد و گفت اى خداوند قاهر و قادر تو ميدانى كه من اين عامل را براى ظلم و ستم به بندگان تو نفرستادهام و فورا پاره پوستى از جيب خود بيرون آورد و ضمن توبيخ آن عامل بوسيله آيات مباركات قرآن بدو نوشت كه بمحض رؤيت اين نامه،ديگر در عمل صدقات داخل مشو و هر چه تا حال دريافت كردهاى داشته باش تا ديگرى را بفرستم كه از تو تحويل گيرد،و آن نامه را بمن داد و در نتيجه دست حاكم ستمگر از تعدى و تجاوز بمال ديگران كوتاه گرديد.
معاويه چون اين سخن شنيد بكاتب خود دستور داد كه نامهاى به بسر بن ارطاة بنويسد كه آنچه از اموال قبيله سوده گرفته است بدانها مسترد نمايد (4) .
بارى على عليه السلام در تمام نامههائى كه بحكام و فرمانداران خود مينوشت همچنانكه جرجى زيدان نيز تصريح كرده راه حق را نشان ميداد و عدل و داد و تقوى و درستى را توصيه ميفرمود،اگر دوران حكومت آنحضرت بطول ميانجاميد و هرج و مرج و جنگهاى داخلى وجود نداشت بلا شك وضع اجتماعى مسلمين طور ديگر ميشد و سعادت دين و دنيا نصيب آنان ميگشت زيرا روش على عليه السلام در حكومت،مصداق خارجى عدالت بود كه از تقوى و حقيقتخواهى او سرچشمه ميگرفت و براى روشن شدن مطلب بفرازهائى از عهد نامه آنجناب كه بمالك اشتر نخعى والى مصر مرقوم فرموده ذيلا اشاره ميشود:اى مالك ترا بكشورى فرستادم كه پيش از تو فرمانروايان دادگر و ستمكار در آنجا بودهاند و مردم در كارهاى تو بهمانگونه مينگرند كه تو در كارهاى حكمرانان قبيل مينگرى و همان سخنان را درباره تو گويند كه تو در مورد پيشينيان گوئى و چون بوسيله آنچه خداوند درباره نيكان بر زبان مردم جارى ميكند ميتوان آنها را شناخت لذا بايد بهترين ذخيرهها در نزد تو ذخيره عمل نيك باشد. (اى مالك) مهار هوى و هوست را بدست گير و بنفس خود از آنچه برايت مجاز و حلال نيست بخل ورز كه بخل ورزيدن بنفس در مورد آنچه خوشايند و يا نا خوشايند آن باشد عدل و انصاف است،قلبا با مردم مهربان باش و با آنها با دوستى و ملاطفت رفتار كن و مبادا بآنان چون حيوان درنده باشى كه خوردن آنها را غنيمت داند زيرا آنان دو گروهند يا برادر دينى تواند و يا (اگر همكيش تو نيستند) مانند تو مخلوق خدا هستند (5) كه از آنها لغزشها و خطايائى سر ميزند و دانسته و ندانسته مرتكب عصيان و نا فرمانى ميشوند بنا بر اين آنها را مورد عفو و اغماض خود قرار بده همچنانكه دوست دارى كه تو خود از عفو و گذشت خداوند برخوردار شوى زيرا تو ما فوق و رئيس آنهائى و آنكه ترا بدانها فرمانروا كرده ما فوق تست و خداوند نيز از كسى كه ترا والى آنها نموده ما فوق و برتر است و از تو رسيدگى بكارهاى آنها خواسته و آنرا موجب آزمايش تو قرار داده است.
(اى مالك) مبادا خود را در معرض جنگ با خدا قرار دهى زيرا تو نه در برابر خشم و قهر او قدرتى دارى و نه از عفو و رحمتش بى نياز هستى،و هرگز از عفو و گذشتى كه درباره ديگران كردهاى پشيمان مباش و بكيفر و عقوبتى هم كه ديگران را نمودهاى شادمان مشو و به تند خوئى و غضبى كه از فرو خوردن آن در نفس خود وسعتى يابى شتاب مكن و نبايد بگوئى كه بمن امارت دادهاند و من دستور ميدهم بايد اجراء نمايند زيرا اين روش سبب فساد دل و موجب ضعف دين و نزديكى جستن بحوادث و تغيير نعمتها است.
(اى مالك) زمانيكه اين حكومت و فرمانروائى براى تو بزرگى و عجب پديد آورد بعظمت ملك خداوند كه بالاتر از تست و بقدرت و توانائى او نسبت بخودتبدانچه از نفس خويش بدان توانا نيستى نظر كن و بينديش كه اين نگاه كردن و انديشيدن كبر و سر كشى ترا از تندى باز دارد و آنچه در اثر عجب و كبر از عقل و خردت نا پيدا گشته بسوى تو باز ميگردد،و از اينكه خود را با خداوند در بزرگى و عظمت برابر گيرى و يا خويشتن را در جبروت و قدرت همانند او قرار دهى سخت بر حذر باش زيرا خداوند هر گردنكشى را خوار كند و هر متكبرى را پست و كوچك نمايد.
(اى مالك) خدا را انصاف ده و درباره مردم نيز از جانب خود و نزديكانت و هر كسى كه از زير دستانت دوست دارى با انصاف رفتار كن كه اگر چنين نكنى ستمكار باشى،و كسى كه به بندگان خدا ستم كند خداوند بعوض بندگان با او دشمن ميشود و خداوند هم با كسى كه مخاصمه و دشمنى كند حجت و برهان او را باطل سازد و آنكس با خدا در حال جنگ است تا موقعيكه دست از ستمكارى بكشد و بتوبه گرايد،و هيچ چيز مانند پايدارى بر ستم در تغيير نعمت خدا و زود بغضب آوردن او مؤثر نيست زيرا خداوند دعاى ستمديدگان را ميشنود و در كمين ستمكاران است.
(اى مالك) بايد كه دورترين و دشمنترين زير دستانت نزد تو آنكسى باشد كه بيش از همه در صدد عيبجوئى مردم ميباشد زيرا كه مردم را عيوب و نقاط ضعفى ميباشد كه براى پوشانيدن آنها والى و حاكم از ديگران شايستهتر است پس مبادا عيوب پنهانى مردم را كه از نظر تو پوشيده است جستجو و آشكار سازى چونكه تو فقط عيوبى را كه آشكار است بايد پاك كنى و خداوند بدانچه از نظر تو پنهان است حكم ميكند،بنا بر اين تا ميتوانى زشتى مردم را بپوشان تا خداوند نيز از تو آنچه را كه از عيوب تو دوست دارى از مردم پوشيده باشد بپوشاند.
(اى مالك) گره هر گونه كينهاى را كه ممكن است مردم از تو در دل داشته باشند با حسن سلوك و رفتار خوش از دل مردم بگشاى و رشته هر نوع انتقام و دشمنى را در باره ديگران از خود قطع كن و خود را از هر چيزى كه بنظر تو درست نباشد نادان نشان ده و در گواهى نمودن گفتههاى سخن چين عجله مكن زيرا كه سخن چين هر چند خود را به نصيحت گويان مانند كند خيانتكار است،و در جلسه مشورت خود شخص بخيل را راه مده كه ترا از فضل و بخشش باز گرداند و از فقر و تهيدستى ميترساند وهمچنين شخص ترسو را داخل مكن كه ترا از انجام كارهاى بزرگ نا توانت سازد و نه حريص و طمعكار را كه شدت حرص را توأم با ستمگرى در نظر تو جلوه دهد زيرا كه بخل و جبن و حرص غرايز مختلفى هستند كه بد گمانى بخداوند آنها را گرد آورد .
(اى مالك) تا ميتوانى بپارسايان و راستان بچسب و آنها را وادار كن كه در مدح تو مبالغه نكنند و بعلت كار نا صوابى كه نكردهاى شادمانت نگردانند زيرا اصرار و مبالغه در مدح،انسان را خود بين و خود پسند كرده و كبر و سر كشى پديد آورد.و نبايد كه نيكو كار و بدكار در نزد تو بيك درجه و پايه باشند زيرا اين روش،نيكوكاران را به نيكو كارى دلسرد و بى ميل ميكند و بدكاران را به بدكارى عادت دهد،و هر يك از آنان را بدانچه براى خود ملزم نمودهاند الزام كن (نيكوكاران را پاداش بده و بدكاران را بكيفر رسان) و بايد اقامه فرائضى كه انجام آنها براى خدا است در موقع مخصوصى باشد كه بوسيله آن دينت را خالص ميگردانى،پس در قسمتى از شب و روز خود تنت را براى عبادت خدا بكار بينداز و بدانچه بوسيله آن بخدا نزديكى جوئى كاملا وفا كرده و آنرا بدون عيب و نقص انجام ده اگر چه اين كار بدن ترا برنج و تعب افكند.
و موقعيكه با مردم بنماز جماعت برخيزى نه مردم را متنفر كن و نه نماز را ضايع گردان (با طول دادن ركوع و سجود و قنوت مردم را خسته مكن و در عين حال از واجبات نماز هم چيزى فرو مگذار تا موجب تباهى آن نشود يعنى فقط باداى واجبات نماز بطرز صحيح بپرداز) زيرا در ميان مردم كسانى هستند كه عليل و بيمار بوده و يا كارهاى فورى دارند.
(اى مالك) از خود بينى و خود خواهى و از اعتماد بچيزى كه ترا بخود پسندى وادارت كند و از اينكه بخواهى ديگران ترا زياد بستايند سخت بپرهيز زيرا اين صفات زشت از مطمئنترين فرصتهاى شيطان است كه بوسيله آنها هر گونه نيكى نيكو كاران را باطل و تباه سازد،و بپرهيز از اينكه در برابر نيكى و احسانى كه بمردم زير فرمانت نمودهاى براى آنان منتى نهى و يا كارى را كه براى آنها انجام دادهاى براى افتخار آنرابزرگ شمارى و زياده از حد جلوه دهى و يا وعدهاى بآنان دهى و وفا نكنى زيرا كه منت نهادن احسان را باطل ميكند و كار را بزرگ وانمود كردن نور حق را مىبرد و خلف وعده در نزد خدا و مردم موجب خشم و دشمنى است چنانكه خداى تعالى فرمايد (خداوند سخت دشمن دارد اينكه بگوئيد آنچه را كه نميكنيد) .
و از تعجيل و شتابزدگى در انجام كارها پيش از رسيدن موقع آنها و يا سخت كوشيدن در هنگام دسترسى بدانها و يا از لجاجت و ستيزگى در كارى كه راه صحيح آنرا ندانى و همچنين از سستى بهنگامى كه طريق وصول بدان روشن است بپرهيز،پس هر چيزى را بجاى خود بنه و هر كارى را بجاى خويش بگذار.
و بر تو واجب است كه آنچه بر پيشينيان گذشته مانند احكامى كه بعدل و داد صادر كرده و يا روش نيكى كه بكار بستهاند و يا حديثى كه از پيغمبر صلى الله عليه و آله نقل نموده و يا امر واجبى كه در كتاب خدا بدان اشاره شده و آنها انجام دادهاند بياد آرى و آنگاه بدانچه از اين امور مشاهده كردى كه ما بدان رفتار كرديم تو هم از ما اقتداء كرده و رفتار كنى و در پيروى كردن آنچه در اين عهد نامه بتو سفارش كردم كوشش نمائى و من با اين پيمان حجت خود را بر تو محكم نمودم تا موقعيكه نفس تو بسوى هوى و هوس بشتابد عذر و بهانهاى نداشته باشى (گر چه) بجز خداى تعالى هرگز كسى از بدى نگه نميدارد و به نيكى توفيق نميدهد،و آنچه رسول خدا صلى الله عليه و آله در وصاياى خود بمن تأكيد فرمود ترغيب و كوشش در نماز و زكوة و مهربانى بر بندگان و زير دستان بود من نيز عهدنامه خود را كه بتو نوشتم با قيد سفارش آنحضرت خاتمه ميدهم و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم.
بطوريكه ملاحظه ميشود تمام دستورات على عليه السلام از تقوى و عدالت و حقيقتخواهى،و عطوفت و مهربانى او نسبت بمردم حكايت ميكند و اين دستورات تنها براى مالك نبود بلكه براى كليه حكام خود فرامينى مشابه دستورات گذشته صادر فرموده است.
از سخنان على عليه السلام:
1ـ از نهج البلاغه.
1ـ التوحيد ان لا تتوهمه و العدل ان لا تتهمه.
ترجمه:
توحيد آنست كه خدا را در وهم و انديشه نياورى (خداوند منزه از تجسم در وهم و خيال است) و عدل آنست كه او را متهم نسازى) از اعمال ناشايست او را مبرا بدانى) .
2ـ ان لله تعالى فى كل نعمة حقا فمن اداه زاده منها و من قصر عنه خاطر بزوال نعمته.
ترجمه:
البته براى خداى تعالى در هر نعمتى حقى است (كه بايد در برابر آن سپاسگزارى كرد) پس هر كه آن (شكر نعمت) را بجا آورد خداوند آن نعمت را بر او زياد گرداند و كسى كه در اينمورد كوتاهى نمايد خداوند نعمتش را در خطر زوال اندازد.
3ـ اذا قدرت على عدوك فاجعل العفو عنه شكرا للقدرة عليه.
ترجمه:
هر گاه بر دشمنت ظفر يافتى بشكرانه (نعمت) پيروزى از او در گذر.
4ـ من كفارات الذنوب العظام اغاثة الملهوف و التنفيس عن المكروب.ترجمه:
بيچاره و ستمديدهاى را بفرياد رسيدن و از شخص اندوهگين غم و اندوه را زدودن از جمله كفارات گناهان بزرگ محسوب مىشود.
5ـ يابن ادم اذا رأيت ربك سبحانه يتابع عليك نعمه و انت تعصيه فاحذره.
ترجمه:
اى فرزند آدم زمانى كه ديدى پروردگار پاكت نعمتهاى خود را پشت سر هم بتو ميبخشد و تو (بجاى سپاسگزارى) او را معصيت و نافرمانى ميكنى پس از (عذاب و عقوبت) او بترس. (زيرا اين آمدن نعمت پشت سر هم موجب گناه بيشتر و در نتيجه باعث زيادى عذاب و شكنجه خواهد بود) .
6ـ اذا كنت فى ادبار و الموت فى اقبال فما اسرع الملتقى.
ترجمه:
زمانيكه تو (در اثر گذشتن ايام عمر) پشت بدنيا كرده (و رو بطرف مرگ نهادهاى) و مرگ (هم بسوى) تو رو ميآورد پس چه زود (ميان تو و مرگ) ملاقات خواهد بود.
7ـ افضل الزهد اخفاء الزهد.
ترجمه:
برترين زهد پنهان داشتن آن (از انظار مردم) است.
8ـ اشرف الغنى ترك المنى.
ترجمه:
شريفترين توانگرى و بى نيازى رها كردن آرزوها است.
9ـ اياك و مصادقة الاحمق فانه يريد ان ينفعك فيضرك،و اياك و مصادقة البخيل فانه يقعد عنك احوج ما تكون اليه،و اياك و مصادقة الفاجر فانه يبيعك بالتافه،و اياك و مصادقة الكذاب فانه كالسراب يقرب عليك البعيد و يبعد عليك القريب.ترجمه:
از دوستى احمق بر حذر باش زيرا كه او ميخواهد بتو سودى رساند (ولى بعلت بيخردى) زيان ميرساند،و از دوستى بخيل دورى كن (كه اگر از او چيزى بخواهى) خود را از تو نيازمندتر نشان ميدهد،و از دوستى بدكار سخت بپرهيز كه ترا ببهاى ناچيزى ميفروشد،و از دوستى دروغگو دورى گزين كه او مانند سراب است (ترا ميفريبد) دور را بتو نزديك و نزديك را از تو دور گرداند.
10ـ لسان العاقل وراء قلبه و قلب الاحمق وراء لسانه.
ترجمه:
زبان خردمند پشت قلب او است و قلب احمق پشت زبان او (خردمند ابتداء تأمل و انديشه كند آنگاه سخن گويد و احمق و نادان اول سخن گويد بعد بفكر و انديشه افتد) .
11ـ سيئة تسوءك خير عند الله من حسنة تعجبك.
ترجمه:
گناه و عمل بدى (كه از تو سر زند و) ترا اندوهگين كند در نزد خدا بهتر از كردار نيكى است كه ترا بعجب و خودبينى وا دارد.
12ـ الظفر بالحزم،و الحزم باجالة الرأى،و الرأى بتحصين الاسرار.
ترجمه:
پيروزى يافتن (در كارها) باحتياط و دور انديشى است و حزم و احتياط بكار انداختن نيروى فكر و انديشه است و رأى و انديشه بمحكم نگاهداشتن اسرار است.
13ـ احذروا صولة الكريم اذا جاع و اللئيم اذا شبع.
ترجمه:
بترسيد از صولت و سطوت كريم هنگاميكه گرسنه شود و از حمله و سلطه لئيم موقعيكه سير شود .
14ـ اولى الناس بالعفو اقدرهم على العقوبة.ترجمه:
هر كه بكيفر رسانيدن (دشمن يا خطا كار) تواناتر باشد بعفو و بخشيدن او سزاوارتر است .
15ـ لا غنى كالعقل و لا فقر كالجهل و لا ميراث كالادب و لا ظهير كالمشاورة.
ترجمه:
هيچ بى نيازى مانند عقل و هيچ فقرى مانند جهل و هيچ ميراثى همچون ادب و هيچ پشتيبانى مانند مشورت نيست.
16ـ اهل الدنيا كركب يسار بهم و هم نيام.
ترجمه:
مردم دنيا مانند كاروانيانى هستند كه آنها را در حال خواب سير ميدهند (و موقعيكه مرگشان فرا رسيد و بزندگى آنها خاتمه داد از خواب بيدار مىشوند و اين بيدارى بحال آنان سودى ندهد) .
17ـ العفاف زينة الفقر و الشكر زينة الغنى.
ترجمه:
پاكدامنى زينت تهيدستى و سپاسگزارى زيور توانگرى است.
18ـ اذا تم العقل نقص الكلام.
ترجمه:
هر گاه عقل (آدمى) كمال يابد سخنش نقصان پذيرد (پر حرفى دليل بيخردى است) .
19ـ نفس المرء خطاه الى اجله.
ترجمه:
هر نفسى كه انسان ميكشد يكقدم بسوى مرگش بر ميدارد.
20ـ من اصلح ما بينه و بين الله اصلح الله ما بينه و بين الناس،و من اصلحامر اخرته اصلح الله له امر دنياه،و من كان له من نفسه واعظ كان عليه من الله حافظ.
ترجمه:
هر كه آنچه را كه ميان او و خدا است (بوسيله تقوى) اصلاح كند خداوند آنچه را كه ميان او و مردم است بصلاح آورد،و كسيكه كار آخرتش را اصلاح كند خداوند براى او كار دنيايش را درست كند،و هر كه را از خويشتن براى خود پند دهندهاى باشد از جانب خدا براى او محافظى خواهد بود.
21ـ مثل الدنيا كمثل الحية لين مسها و السم النافع فى جوفها،يهوى اليها الغر الجاهل و يحذرها ذو اللب العاقل.
ترجمه:
داستان دنيا بداستان مار گزندهاى ماند كه دست سودن بدان نرم و در اندرونش زهر كشنده است،نادان فريب خورده بسوى آن رود ولى خردمند دانا از آن دورى گزيند.
22ـ شتان ما بين عملين:عمل تذهب لذته و تبقى تبعته و عمل تذهب مؤونته و يبقى اجره.
ترجمه:
چقدر اختلاف و دورى است بين دو كار:يكى عملى كه لذتش رفته و زيان و رنج آن باقى بماند (مانند لذايذ شهوانى) و ديگرى عملى كه (مانند اعمال عبادى) رنج آن رفته و مزد و پاداشش باقى ماند.
23ـ عظم الخالق عندك يصغر المخلوق فى عينك.
ترجمه:
عظمت آفريدگار در نزد تو مخلوق را در چشم تو كوچك گرداند.
24ـ ان لله ملكا ينادى فى كل يوم:لدوا للموت و اجمعوا للفناء وابنوا للخراب.
ترجمه:
خداوند را فرشتهاى است كه هر روز فرياد ميزند (اى مردم) زاد و ولد كنيد براى مردن و جمع كنيد براى فانى شدن و بنا كنيد براى خراب شدن.
25ـ لا يكون الصديق صديقا حتى يحفظ اخاه فى ثلاث:فى نكبته و غيبته و وفاته.
ترجمه:
دوست اگر در سه مورد دوستش را حمايت نكند دوست نيست:در شدت و گرفتارى او،و در غيبت وى و پس از مرگش.
26ـ من اعطى اربعا لم يحرم اربعا:من اعطى الدعاء لم يحرم الاجابة،و من اعطى التوبة لم يحرم القبول،و من اعطى الاستغفار لم يحرم المغفرة،و من اعطى الشكر لم يحرم الزيادة.
ترجمه:
كسى را كه چهار چيز بخشيدند از چهار چيز محروم نماند:بكسى كه توفيق دعا داده شد از استجابت آن محروم نگرديد،و كسى را كه (راه) توبه نشان دادند از قبول شدن آن بى نصيب نماند،و آنرا كه استغفار دادند از آمرزش نا اميد نگشت،و كسى را كه سپاسگزارى (از نعمتها) بخشيدند از فزونى آن محروم نگرديد.
27ـ استنزلوا الرزق بالصدقة و من ايقن بالخلف جاد بالعطية.
ترجمه:
بوسيله صدقه دادن روزى را (از آسمان رحمت و كرم خدا) پايين آوريد و كسى كه بباز يافتن عوض يقين نمود در بخشيدن سخى مىشود.
28ـ ينزل الصبر على قدر المصيبة،و من ضرب على فخذه عند مصيبته حبط اجره.ترجمه:
صبر و شكيبائى باندازه مصيبت داده مىشود،و كسى كه هنگام گرفتاريش (كم طاقتى نموده و دست خود را) برانش زند اجرش ضايع گردد.
29ـ المرء مخبوء تحت لسانه.
ترجمه:
مرد در زير زبانش نهفته است (تا مرد سخن نگفته باشدـعيب و هنرش نهفته باشد)
30ـ هلك امرؤ لم يعرف قدره.
ترجمه:
كسى كه قدر و قيمت خود را نشناخت تباه گشت.
31ـ لا يعدم الصبور الظفر و ان طال به الزمان.
ترجمه:
شخص صبور و شكيبا پيروزى را از دست ندهد اگر چه زمان (شكيبائى) بر او طولانى شود.
32ـ الراضى بفعل قوم كالداخل فيه معهم،و على كل داخل فى باطل اثمان:اثم العمل به،و اثم الرضا به.
ترجمه:
آنكه بكار گروهى راضى شود مانند اينست كه با آنان در انجام آن كار شركت داشته است،و بهر كسى كه در كار باطلى داخل شود دو گناه است:يكى گناه انجام عمل و ديگرى گناه رضايت بدان عمل.
33ـ ايها الناس،اتقوا الله الذى ان قلتم سمع و ان اضمرتم علم،و بادروا الموت الذى ان هربتم منه ادرككم و ان اقمتم اخذكم و ان نسيتموه ذكركم.ترجمه:
اى مردم بترسيد از خداوندى كه اگر (سخن) گوئيد بشنود و اگر در دل پنهان داشتيد بداند،و (با تهيه توشه براى آخرت) بر مرگ پيشدستى كنيد كه اگر از آن بگريزيد شما را دريابد و اگر بايستيد شما را ميگيرد و اگر فراموشش كنيد شما را ياد ميكند.
34ـ من وضع نفسه مواضع التهمة فلا يلومن من اساء به الظن.
ترجمه:
هر كه خود را در محلهاى مورد تهمت قرار دهد نبايد كسى را كه نسبت بوى بدگمان شده است سرزنش نمايد.
35ـ من استبد برأيه هلك و من شاور الرجال شاركها فى عقولها.
ترجمه:
هر كه خود رأى باشد بهلاكت افتد و كسى كه با مردان مشورت كند در عقلهاى آنها شركت جويد .
36ـ ترك الذنب اهون من طلب التوبة.
ترجمه:
ترك گناه از طلب توبه آسانتر است.
37ـ كل وعاء يضيق بما جعل فيه الا وعاء العلم فانه يتسع به.
ترجمه:
هر ظرفى بوسيله آنچه در آن نهند تنگ گردد (حجمش كاهش يابد) مگر ظرف علم (عقل و ذهن) كه وسيعتر گردد.
38ـ من حاسب نفسه ربح و من غفل عنها خسر و من خاف امن و من اعتبر ابصر و من ابصر فهم و من فهم علم.
ترجمه:
هر كه (پيش از مرگ) از خود حساب كشيد سود برد و هر كه از آن غفلتنمود زيان كرد و كسيكه (از خدا) ترسيد (از عذاب آخرت) ايمن گشت و آنكه پند گرفت بينا گريد و هر كه بينا گرديد فهميد و آنكه فهميد (در امور دين) دانا شد.
39ـ فى تقلب الاحوال علم جواهر الرجال.
ترجمه:
در ديگر گونيهاى روزگار گوهر مردان دانسته شود.
40ـ بئس الزاد الى المعاد العدوان على العباد.
ترجمه:
ستم كردن بر بندگان (خدا) بد توشهاى است براى روز رستاخيز.
41ـ من اشرف افعال الكريم غفلته عما يعلم.
ترجمه:
تغافل و چشم پوشى كريم از آنچه ميداند از شريفترين كارهاى اوست.
42ـ الايمان معرفة بالقلب و اقرار باللسان و عمل بالاركان.
ترجمه:
ايمان شناختن و معتقد بودن از روى قلب و اعتراف و اقرار بزبان و عمل نمودن با اعضاء و جوارح بدن است.
43ـ ان قوما عبدو الله رغبة فتلك عبادة التجار،و ان قوما عبدوا الله رهبة فتلك عبادة العبيد،و ان قوما عبدو الله شكرا فتلك عبادة الاحرار.
ترجمه:
گروهى خدا را از روى ميل (بثواب و پاداش آخرت) بندگى كردند كه اين عبادت تاجران است و قومى خدا را از ترس (جهنم) بندگى نمودند اين هم عبادت غلامان است و گروه ديگر خدا را (سزاوار پرستش ديده و) براى سپاسگزارى بندگى اختيار كردند اين عبادت آزادگان است .
44ـ يوم المظلوم على الظالم اشد من يوم الظالم على المظلوم.ترجمه:
روز (دادخواهى) ستمديده بر ستمگر سختتر از روز ستمگر بر ستمكش است.
45ـ اتق الله بعض التقى و ان قل،و اجعل بينك و بين الله سترا و ان رق.
ترجمه:
از خداوند اگر چه بمقدار كم هم باشد بترس و ميان خود و خداوند پردهاى هر چند كه نازك هم باشد قرار ده.
46ـ ان لله تعالى فى كل نعمة حقا فمن اداه زاده منها و من قصر عنه خاطر بزوال نعمته.
ترجمه:
خداى تعالى را در هر نعمتى حقى است (كه بايد شكر آن نعمت را بجا آورد) پس هر كه آنرا ادا كند خداوند آن نعمت را باو زياد گرداند و هر كه در اين باره كوتاهى ورزد خداوند نعمتش را در خطر زوال اندازد.
47ـ يابن ادم لا تحمل هم يومك الذى لم يأتك على يومك الذى قد اتاك فانه ان يك من عمرك يات الله فيه برزقك.
ترجمه:
اى فرزند آدم امروز براى (رزق) فرداى نيامده اندوهگين مباش زيرا اگر آن روز از عمر تو باشد و تو زنده بمانى خداوند در آنروز روزى ترا ميرساند.
48ـ من ظن بك خيرا فصدق ظنه.
ترجمه:
كسى كه در باره تو گمان نيك برد (انتظار احسان و انفاق ترا داشته باشد) پس گمان او را راست گردان (در بارهاش نيكى كن)
49ـ عرفت الله بفسخ العزائم و حل العقود.
ترجمه:
خدا را از بهم خوردن تصميمات و ارادهها و بگشوده شدن گرهها (مشكلات) شناختم.
50ـ مرارة الدنيا حلاوة الاخرة و حلاوة الدنيا مرارة الاخرة.
ترجمه:
تلخى دنيا (تحمل رنج و زحمت در برابر انجام تكاليف عبادى) شيرينى (سعادت و راحتى) آخرتست و شيرينى دنيا (لذايذ نامشروع كه از هواى نفس سرچشمه ميگيرد موجب) تلخى (عذاب و عقوبت) آخرتست.
در زندگی امام حسن علیه السلام موارد گوناگونی از بیان اخبار غیبی وجود دارد که به برخی از آنها اشاره میشود:
1) زمانی امام حسین علیه السلام و عبدالله بن جعفر در تنگدستی واقع شده بودند. امام حسن علیه السلام یکی از روزهای ماه را نام برد و فرمود در آن روز از طرف معاویه هدایایی به آنان خواهد رسید. درست در همان روز فرستاده معاویه هدایایی برای آنان آورد.
2) روزی امام حسن به افراد خانواده اش فرمود:«من با زهر شهید میشوم.» پرسیدند:«چه کسی تو را مسموم می سازد؟» فرمود:«یکی از زنان یا کنیزانم.» گفتند:«از خود دورش کن، و از خانه ات خارجش ساز.» فرمود:«مگر قضای الهی قابل تغییر است؟ اگر او را از خود دور کنم، باز هم کشته شدن من به دست اوست، زیرا تقدیر الهی چنین رقم خورده است.» چیزی نگذشت که جعده، همسر امام، به دستور معاویه، امام را با سّمی که در شیر ریخته بود، به شهادت رساند.
3) روزی امام حسن علیه السلام در جایی نشسته بود که کسی وارد شد و گفت:«یابن رسول الله، خانه ات آتش گرفت!» امام فرمود:«نه، خانه من آتش نگرفته است.» پس از مدتی شخص دیگری وارد شد و گفت:«یابن رسول الله، خانه همسایه شما آتش گرفت، و ما یقین کردیم آتش به خانه شما هم سرایت میکند اما این اتفاق نیفتاد و آتش خاموش شد.»
در زندگی امام حسن علیه السلام موارد گوناگونی از بیان اخبار غیبی وجود دارد که به برخی از آنها اشاره میشود:
1) زمانی امام حسین علیه السلام و عبدالله بن جعفر در تنگدستی واقع شده بودند. امام حسن علیه السلام یکی از روزهای ماه را نام برد و فرمود در آن روز از طرف معاویه هدایایی به آنان خواهد رسید. درست در همان روز فرستاده معاویه هدایایی برای آنان آورد.
2) روزی امام حسن به افراد خانواده اش فرمود:«من با زهر شهید میشوم.» پرسیدند:«چه کسی تو را مسموم می سازد؟» فرمود:«یکی از زنان یا کنیزانم.» گفتند:«از خود دورش کن، و از خانه ات خارجش ساز.» فرمود:«مگر قضای الهی قابل تغییر است؟ اگر او را از خود دور کنم، باز هم کشته شدن من به دست اوست، زیرا تقدیر الهی چنین رقم خورده است.» چیزی نگذشت که جعده، همسر امام، به دستور معاویه، امام را با سّمی که در شیر ریخته بود، به شهادت رساند.
3) روزی امام حسن علیه السلام در جایی نشسته بود که کسی وارد شد و گفت:«یابن رسول الله، خانه ات آتش گرفت!» امام فرمود:«نه، خانه من آتش نگرفته است.» پس از مدتی شخص دیگری وارد شد و گفت:«یابن رسول الله، خانه همسایه شما آتش گرفت، و ما یقین کردیم آتش به خانه شما هم سرایت میکند اما این اتفاق نیفتاد و آتش خاموش شد.»
اذا حییتم بتحیه فحیوا باحسن منها
هر گاه كسی به شما تحیت گوید، پاسخ آن را به طور بهتر بدهید
مردی به امام حسن علیه السلام گفت : من از شیعیان شما هستم .
امام علیه السلام فرمود: ای بنده خدا اگر مطیع امر و نهی ما هستی راست می گوئی و اگر این گونه نیستی با ادعای مقام بلند تشیع كه از آن بهره مند نیستی برگناهان خود نیفزا و به نگو من از شیعیان شما هستم . بلكه بگو من از دوستداران شما و دشمن دشمنان شما هستم و تو در نیكی و بسوی نیكی هستی .
عصر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بود، حسن و حسین (علیه السلام) كودك بودند شخصی گناهی كرد و از شرم آن گناه ، مدتی مخفی شد و نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نمی آمد تا اینكه آن شخص ، حسن و حسین (علیه السلام) را دید، آن دو را بر دوش خود سوار كرد و با همان حال به حضور رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و عرض كرد: من گنهكارم ، در پناه خدا، و این دو آقازاده به حضور شما آمده ام تا مرا ببخشید رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) وقتی كه آن منظره را دید، آنچنان خندید كه دستش را بر دهانش گذاشت ، سپس به آن مرد گنهكار فرمود: برو جانم تو آزاد هستی آنگاه به حسن و حسین فرمود: آن شخص در مورد عفو گناه خود، شما را شفیع قرار داد، در این هنگام آیه 64 سوره نساء نازل شد: ... ولو انهم اذ ظلموا انفسهم جائوك فاستغفروالله واستغفر لهم الرسول لوجدوا الله توابا رحیما: و اگر گنهكاران كه بر اثر گناه به خود ستم كردند، به نزد تو (ای پیامبر) می آمدند و از خدا طلب آمرزش می كردند و پیامبر هم برای آن ها استغفار می كرد، خدا را توبه پذیر و مهربان می یافتند.
داوری امام حسن (علیه السلام)
عصر خلافت امام علی (علیه السلام) بود، قصابی را كه چاقوی خون آلود در دست داشت ، در خرابه ای دیدند و در كنار او جنازه خون آلود شخصی افتاده بود، قرائن نشان می داد كه كشنده او همین قصاب است ، او را دستگیر كرده و به حضور امام علی (علیه السلام) آوردند. امام علی (علیه السلام) به قصاب گفت : در مورد كشته شدن آن مرد، چه نظر داری ؟ قصاب گفت : من او را كشته ام .
امام بر اساس ظاهر جریان ، و اقرار قصاب ، دستور داد تا قصاب را ببرند و به عنوان قصاص ، اعدام كنند. در این حال كه ماءمورین ، او را به قتلگاه می بردند، قاتل حقیقی با شتاب به دنبال ماءمورین دوید و به آنها گفت : عجله نكنید و این قصاب را به حضور امام علی (علیه السلام) بازگردانید. ماءمورین او را به حضور علی (علیه السلام) باز گرداندند، قاتل حقیقی به حضور علی (علیه السلام) آمد و گفت : ای امیر مؤمنان ! سوگند به خدا، قاتل آن شخص این قصاب نیست ، بلكه او را من كشته ام . امام به قصاب فرمود: چه موجب شد كه تو اعتراف نمودی من او را كشته ام ؟ قصاب گفت : من در یك بن بستی قرار گرفتم كه غیر از این چاره ای نداشتم ، زیرا افرادی مانند این ماءمورین ، مرا كنار جنازه بخون آغشته با چاقوی خون آلود بدست دیدند، همه چیز بیانگر آن بود كه من او را كشته ام ، از كتك خوردن ترسیدم و اقرار نمودم كه من كشته ام ، ولی حقیقت این است كه من گوسفندی را نزدیك آن خرابه كشتم ، سپس ادرار بر من فشار آورد، در همان حال كه چاقوی خون آلود در دستم بود، به آن خرابه برای تخلّی رفتم ، جنازه بخون آغشته آن مقتول را در آنجا دیدم ، در حالی كه دهشت زده شده بودم ، برخاستم ، در همین هنگام این گروه به سر رسیدند و مرا به عنوان قاتل دستگیر نمودند. امیرمؤمنان علی (علیه السلام) فرمود: این قصاب و این شخص كه خود را قاتل معرفی می كند را به حضور امام حسن (علیه السلام) ببرید تا او قضاوت نماید. ماءمورین آنها را نزد امام حسن (علیه السلام) آوردند و جریان را به عرض رساندند. امام حسن (علیه السلام) فرمود: به امیر مؤمنان علی (علیه السلام) عرض كنید، اگر این مرد قاتل ، آن شخص را كشته است ، در عوض جان قصاب را حفظ نموده است ، و خداوند در قرآن می فرماید: و من احیاها فكانّما احیا الناس جمیعا.
و هر كس انسانی را از مرگ نجات دهد، چنان است كه گوئی همه مردم را نجات بخشیده است (مائده 32). آنگاه هم قاتل و هم آن قصاب را آزاد نمود، و دیه مقتول را از بیت المال به ورثه او عطا فرمود. به این ترتیب ، ارفاق و تشویق اسلام شامل حال آن قاتل شد كه مردانگی كرد و موجب نجات یك نفر بی گناه گردید، و با این كار جوانمردانه اش ، تا حدود زیادی گناه خود را جبران نمود.
ای بنده خدا اگر مطیع امر و نهی ما هستی راست می گوئی و اگر این گونه نیستی با ادعای مقام بلند تشیع كه از آن بهره مند نیستی برگناهان خود نیفزا و به نگو من از شیعیان شما هستم . بلكه بگو من از دوستداران شما و دشمن دشمنان شما هستم و تو در نیكی و بسوی نیكی هستی
جنگ جمل در بصره بین سپاه علی (علیه السلام) و سپاه طلحه و زبیر، در گرفت ، آتش جنگ شعله ور گردید، امیر مؤمنان علی (علیه السلام) پسرش محمّد حنفیّه را طلبید و نیزه خود را به او داد و فرمود: با این نیزه به دشمن حمله كن ، محمّد حنفیّه به سوی دشمن حركت كرد، ولی در برابر گردان بنوضبّه قرار گرفت ، و نتوانست كاری انجام دهد، عقب نشینی كرد و به حضور پدر بازگشت ، هماندم امام حسن (علیه السلام) بر جهید و نیزه را از او گرفت و به میدان شتافت و مقداری با دشمن جنگید و باز گشت ، در حالی كه نیزه اش خون آلود بود. محمّد حنفیّه وقتی كه دلاوری امام حسن (علیه السلام) را دریافت ، صورتش (از شرمندگی) سرخ شد، امام علی (علیه السلام) به محمّد حنفیّه فرمود: لا تانف فانّه ابن النبی و انت ابن علی .
سرافكنده نباش ، زیرا حسن (علیه السلام) پسر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است تو پسر علی هستی .
حافظ ابونعیم اصفهانی از ابوبكر روایت می كند كه گفت : پیامبر (صلی الله علیه وآله) در نماز بود، وقتی كه به سجده رفت ، امام حسن (علیه السلام) كه كودك بود آمد و بر پشت جدش رسول خدا (صلی الله علیه وآله) نشست ، رسول خدا آنقدر سجده را طول داد تا امام حسن (علیه السلام) پائین آمد، بعد از نماز ابوبكر به رسول خدا (صلی الله علیه وآله) عرض كرد: ای رسول خدا چطور در نماز این چنین به این كودك مدارا می كنی پیامبر (صلی الله علیه وآله) فرمود: ان هذا ریحانتی و ان ابنی هذا سید: این كودك گل من است، و این پسرم آقا است .
امام حسن(علیه السلام) در عین اینكه پارسا و عابد بود و بیست بار پیاده از مدینه به مكه برای انجام مناسك حج رفت ، و سه بار همه اموال خود را صدقه داد، خوشپوش و با وقار و آراسته بود. روزی با لباس خوب و تمیز سوار بر قاطر زیبا از منزل بیرون آمد، و با شكوه و نورانیت خاصی در كوچه های مدینه می گذشت و به بیرون شهر می رفت . یك نفر یهودی نزدیك آمد و عرض كرد: سوالی دارم ، امام فرمود: بپرس . او گفت : جدت رسول خدا (صلی الله علیه وآله) فرمود: الدنیا سجن المومن و جنه الكافر: دنیا برای مؤ من ، زندان است و برای كافر بهشت . ولی اینك می بینم تو از مواهب دنیا بهره مندی ولی من در سختی هستم ! امام حسن (علیه السلام) فرمود: این تصور تو غلط است كه مؤ من باید از همه چیز محروم باشد، و اگر تو مقام ارجمند مؤ من را در بهشت با جایگاه پست جهنم برای كافر را مقایسه كنی ، و با دنیای مؤ من و كافر بسنجی بخوبی درمیابی كه سخن رسول خدا (صلی الله علیه وآله) دست كه دنیا برای مؤ من زندان است و برای كافر بهشت می باشد.
امام حسن (علیه السلام) چندین بار از مدینه پیاده به مكه برای انجام حج رفت در یكی از این سفرها كه از مدینه به سوی مكه راه افتاد، پاهایش بر اثر پیاده روی روی ریگهای خشك و سوزان ، ورم كرد. شخصی به آن حضرت عرض كرد: آقا اگر كمی سوار می شدید، پاهایتان بهتر می شد. امام فرمود: خیر وقتی به منزلگاه بعدی رسیدیم ، مرد سیاه چهره روغن فروشی پیدا می شود كه فلان روغن را دارد آن را برایم بخر، به پاهایم می مالم خوب می شود. عده ای عرض كردند: پدران و مادرانمان بفدایت در پیش منزلی سراغ نداریم كه در آنجا روغن بفروشند. امام به راه خود ادامه داد، چند ساعتی نگذشته بود كه همان مرد روغن فروش پیدا شد، امام فرمود: نزد او بروید و روغن را خریداری كنید نزد او رفتند و روغن خواستند، او گفت : برای چه كسی می خواهید؟ گفتند برای امام حسن (علیه السلام). روغن فروش گفت : مرا نزد آن حضرت ببرید وقتی كه او را به حضور امام حسن (علیه السلام) بردند به امام عرض كرد: من نمی دانستم روغن را برای شما می خواهند و من حاجتی به تو دارم و آن اینكه دعا كن خداوند فرزند نیكوكار و پرهیزكاری به من بدهد، من وقتی از وطن بیرون آمدم همسرم نزدیك زایمانش بود. امام حسن (علیه السلام) فرمود: خداوند پسر سالمی كه پیرو ما است به تو خواهد داد. وقتی روغن فروش به منزلش رفت ، دید خداوند پسر سالمی به او داده است . همان پسر وقتی بزرگ شد به سید حمیری معروف گردیده و از شیعیان راستین و شاعران آزاده بود كه در هر فرصتی از امامان اهلبیت (علیهم السلام دفاع و حمایت می نمود، و فضائل علی (علیه السلام) را به قصیده در آورده بود و می خواند و هنگام مرگ علی (علیه السلام) ببالینش آمد. نام او اسماعیل بن محمد بود امام صادق (علیه السلام) به او فرمود: مادرت تو را سید نامید و این نام زیبنده تو است زیرا تو سید شاعران هستی . روزی اشعاری درباره مصائب امام حسین (علیه السلام) در حضور امام صادق (علیه السلام) خواند، قطرات اشك از دیدگان امام سرازیر شد و صدای گریه از منزل آن حضرت برخاست ، سرانجام امام (علیه السلام) امر به خودداری كرد.
ان هذا ریحانتی و ان ابنی هذا سید
این كودك گل من است، و این پسرم آقا است
روزی معاویه به امام حسن (علیه السلام) گفت : من از تو بهترم امام فرمود: چرا؟ او گفت : بخاطر اینكه مردم دور من اجتماع كرده اند.
امام فرمود: هیهات ، هیهات (چقدر این سخن تو دور از حقیقت است) ای فرزند جگر خوار! آنان كه به دور تو جمع شده اند دو دسته اند:
1 - از روی زور و اجبار، در دور تواند
2 - از روی آزادی و اختیار، دسته اول بر اساس فرموده خداوند در قرآن معذورند.
اما دسته دوم ، گنهكارند و از فرمان خدا نافرمانی كرده اند. حاشا كه من به تو بگویم : من بهتر از تو هستم زیرا در تو خوبی نیست تا من خوب تر از تو باشم ، ولی بدان كه خداوند مرا از صفات پست دور ساخته و تو را از صفات نیك انسانی دور ساخته است .
پس از شهادت امام علی (علیه السلام) معاویه كم كم بر همه جهان اسلام مسلط شد، روزی با دارو دسته خود به كوفه آمد، طرفدارانش به او گفتند: حسن بن علی(علیه السلام) در نظر مردم كوفه بسیار محترم و محبوب است ، خوب است شما به منبر بروی و در و خطبه خود كاری كنی كه آن حضرت از چشم مردم بیفتد. امام حسن (علیه السلام) از جریان آگاه شد، در مسجد پیش دستی كرد و قبل از سخنرانی معاویه برخاست و خطاب به مردم كرد و فرمود: ای مردم آیا اگر شما همه جهان را بگردید كسی را غیر از من و برادرم حسین (علیه السلام) می یابید كه جدش رسول خدا (صلی الله علیه وآله) باشد؟ ما برای حفظ خونهای مردم دست از جنگ كشیدیم و حكومت در دست این طاغوت - اشاره به معاویه - قرار گرفت و این جز فتنه ای تا وقتش نمی یابم . معاویه گفت : منظورت چیست ؟
امام حسن (علیه السلام) فرمود: منظورم همان است كه خدا خواسته است . معاویه به خشم آمد و بالای منبر رفت و در خطبه خود از علی (علیه السلام) و آل علی (علیه السلام) بدگویی كرد. امام حسن (علیه السلام) از پای منبر برخاست و خطاب به معاویه فرمود: ای فرزند زن جگر خواره آیا امیرمؤ منان(علیه السلام) را سبب می كنی به او ناسزا می گویی با اینكه پیامبر (صلی الله علیه وآله) فرمود: كسی كه به علی (علیه السلام) ناسزا بگوید به خدا ناسزا گفته و خداوند چنین فردی را تا ابد وارد دوزخ می كند. آنگاه امام از روی بی اعتنایی به معاویه پشت كرد و به طرف منزل آمد و دیگر به آنجا برنگشت.
نجیح گوید: حسن بن علی علیه السلام را دیدم كه مشغول خوردن غذا بود و سگی روبروی او قرار گرفته بود، هر لقمه ای كه می خورد یك لقمه هم به آن سگ می داد. عرض كردم : یابن رسول اللّه ! این سگ را از خود دور نمی كنی ؟ حضرت فرمود: رهایش كن زیرا من از خداوند حیا می كنم كه جانداری به من نگاه كند و من بخورم و به او نخورانم .
رهایش كن زیرا من از خداوند حیا می كنم كه جانداری به من نگاه كند و من بخورم و به او نخورانم
امام حسن علیه السلام دوستی شوخ طبع داشت . روزی به خدمت او رسید. امام علیه السلام فرمود: شب را چگونه صبح كردی ؟ او در جواب گفت : یابن رسول اللّه ! شب را بر خلاف رضای خود و خدا و شیطان به صبح آوردم . امام علیه السلام خندید و فرمود چگونه ؟ عرض كرد: خدای عزوجل دوست دارد كه او را اطاعت كنم و مرتكب معصیت او نشوم و من چنین نیستم و شیطان دوست دارد معصیت خدا كنم و او را اطاعت نكنم و این چنین هم نیستم و خودم دوست دارم هرگز نمیرم و این گونه نمی باشم . از این داستان استفاده می شود كه امام علیه السلام با همه ابهت و بزرگی كه داشتند به گونه ای با دیگران برخورد می كردند كه آنها براحتی در محضر او بلكه با خود او شوخی می كردند و حضرت گوش می دادند و می خندیدند.
عربی كه صورتش خیلی زشت و قبیح منظر بود سر سفره امام حسن مجتبی آمد و از روی حرص تمام غذا را خورد و تمام كرد. امام حسن علیه السلام كه كرامتش برای همه معلوم بوده از غذا خوردن عرب خوشش آمد و شاد شد و در وسط غذا از او پرسید: تو عیال داری یا مجردی ؟ گفت : عیالمندم ، فرمود: چند فرزند داری ؟ گفت : هشت دختر دارم كه من به شكل از همه زیباترم ، اما ایشان از من پرخورترند. امام تبسم فرمود: و او را ده هزار درهم انعام دادند و فرمودند: این قسمت تو و زوجه ات و هشت دخترت باشد.
صفار وقطب راوندی و دیگران از حضرت صادق (علیه السلام)روایت كرده اند كه ((امام حسن (علیه السلام)در یكی از سفرها كه به عمره میرفت.مردی از فرزندان زبیر در خدمت آن حضرت بود و به امامت آن حضرت اعتقاد داشت در یكی از منازل بر سر آبی فرود آمدند نزدیك آن آب درختان خرما بود كه از بی آبی خشك شده بودند برای آن حضرت زیر درختی فرش انداختند و برای فرزندان زبیر در زیر درخت دیگردر برابر آن جناب آن مرد نگاهی به بالای كرد وگفت :اگر این درخت خشك نشده بود از میوه آن میخوردیم .حضرت فرمود رطب میخواهی ؟گفت :بلی . حضرت دست به سوی آسمان بلند كرد و دعایی كرد آن مرد نفهمید ناگاه آن درخت به اعجاز آن جناب سبز شد برگ آورد ورطب در آن به وجود آمد شتربانی كه همراه ایشان بود گفت :به خدا سوگند جادو كرد .حضرت فرمود : وای بر تو این جادو نیست حق تعالی دعای فرزند پیغمبر خود را مستجاب كرد .))پس آن مقداررطب از آن درخت چیدند كه برای همه اهل قافله بس بود .
منبع: راسخون( با تلخیص و اختصار)
ولادت
شهید زینالدین در 18 مهر سال 1338 ش، در خانوادهای مذهبی در شهر تهران، در خیابان ری دیده به جهان گشود. پدر و مادرش که از معارف اهلبیت برخوردار بودند، اسمش را «مهدی» نهادند. پدر شهید زینالدین از فعّالان مذهبی و سیاسی زمان خود بود که بارها به خاطر فعالیت سیاسی، تبعید و در شهرهای مختلف کشور، طعم تلخ زندان رژیم طاغوت را چشیده بود. مادر آن شهید نیز از مربیان قرآن و اشاعه دهندگان معارف اهلبیت علیهمالسلام به شمار میرود.
قرآن، راهنمای بشر در تمام عرصههای زندگی است و انسان را در حریم امن پروردگار جای داده و با دنیای بیکران عبودیت حق آشنا میسازد. در پرتو تأثیر قرآن است که حاملان آن و عاملان واقعیاش، به عزت دنیا و آخرت میرسند.
پدر شهید زینالدین درباره آشنایی و انس فرزندشان با قرآن کریم از همان دوران کودکی میگوید: «مادر آقا مهدی معلم قرآن بود و همیشه در جلسات قرآن شرکت میکرد و به طورکلّی، قرآن جایگاه ویژهای در زندگی ما داشت. بعد از مدتی، متوجه قرآن خواندن آقامهدی شدیم، در حالی که نزد معلمی برای یادگیری قرآن نرفته بود».
مادر شهید زینالدین درباره دوران تحصیل آقا مهدی میگوید: «در پنج سالگی به علت مسائلی از تهران به خرمآباد مهاجرت کردیم. در آنجا آقا مهدی را در کودکستانی که مسئولیت آن را یک فرد مذهبی برعهده داشت، ثبت نام کردیم. مهدی سالهای ابتدایی را در مدرسهای در همان شهر با موفقیت گذراند». پدر شهید نیز میگوید: «سال پنجم ابتدایی بود که روزی معلمش نزد من آمد و از نبوغ فوقالعاده مهدی خبر داد و توصیه کرد که او کلاس ششم را هم به صورت متفرّقه بخواند و امتحان بدهد. ما هم با مشورت بعضی از دوستان قبول کردیم و مهدی از اسفند تا خرداد همان سال، کتابهای کلاس ششم را هم خواند و با نمره خوب قبول شد».
شهید مهدی زینالدین، از همان کودکی و نوجوانی در خدمت خانواده بود. مادر شهید زینالدین در اینباره میگوید: «هر کاری که به عهدهاش میگذاشتیم، به نحو احسن انجام میداد. خرید خانه از کوچکی برعهدهاش بود و به پدرش هم که در کتابفروشی، کتابهای درسی و مذهبی را در دسترس مردم میگذاشت، کمک میکرد».
نوجوانی، دوره شکلگیری شخصیت انسانهاست. در همین دوره است که شالوده شخصیت انسان پیریزی شده و آینده شخص ترسیم میشود. شهید زینالدین در دوران نوجوانی، از محضر معلم اخلاق، حضرت آیتاللّه مدنی کسب فیض کرد. در آن روزها، این انسان وارسته، از طرف رژیم طاغوت به شهر خرمآباد تبعید شده بود. زینالدین از همان زمان، راه و رسم مبارزه با طاغوتیان را آموخت.
همچنین در همان ایام، حزب رستاخیز که وابسته به رژیم پهلوی بود، شروع به عضوگیری از بچههای دبیرستانی خرمآباد کرد. در دبیرستانی که شهید زینالدین در آن تحصیل میکرد، تنها دو نفر از عضویت در این حزب امتناع کردند که یکی شهید مهدی زینالدین بود و دیگری دوستش و سرانجام این کار، به اخراج ایشان از دبیرستان انجامید. چون دبیرستان دیگری در رشته ریاضی نبود، شهید زینالدین ناچار شد در رشته تجربی ادامه تحصیل داده و دیپلم تجربی بگیرد.
شعلههای انقلاب اسلامی، رژیم طاغوت را متحیّر کرده بود و شهرها یکی پس از دیگری به نهضت بزرگ امام امت میپیوست. ترس و وحشت، حکومت خودکامه طاغوتی را وادار کرده بود تا هرگونه حرکت مذهبی و سیاسی را سرکوب کند. پدر شهید زینالدین که از فعّالان سیاسی و مذهبی بود، توسط ایادی رژیم دستگیر و به شهر سقّز در استان کردستان تبعید شد. آقا مهدی، در همین ایام که پدرش در تبعید بود، در کنکور سراسری شرکت کرد و رتبه چهارم رشته پزشکی دانشگاه شیراز را به دست آورد، ولی از وارد شدن به دانشگاه انصراف داده و در مغازه پدرش مشغول به کار شد. او درباره علت انصراف از دانشگاه گفته بود: «مغازه پدرم سنگر است و رژیم پهلوی با تبعید پدرم میخواهد سنگر محکم او خالی بماند، ولی من نمیگذارم این سنگر مبارزه خالی بماند». گفتنی است که در آن روزها، آن مغازه، کانون مبارزه و محلی برای پخش اعلامیههای علماء و فعالیتهای ضد رژیم بود.
اواخر عمر رژیم پهلوی، اعتصابات عمومی بیشتر شهرهای این مرز و بوم را فرا گرفته بود. این حرکات عمومی مردمی، باعث تعطیلی مغازهها و ادارات و کارخانهها شده بود. شهید زینالدین هم جهت پیوستن به صف انقلاب مغازه پدر را تعطیل کرد، ولی کسب دانش برای او تعطیل نشد و یادگیری زبانخارجی در اولویت کاری او قرار گرفت؛ زیرا قصد عزیمت به یکی از کشورهای خارجی برای ادامه تحصیل داشت. او با چهار دانشگاه از دانشگاههای فرانسه مکاتبه کرد و بعد از مدتی، نامه قبولی از یکی از آنها دریافت کرد. بعد برای انتخاب یکی از دانشگاهها، به یکی از دوستانش که به تازگی از فرانسه برگشته بود مراجعه کرد، او در جواب گفته بود: در فرانسه خدمت حضرت امام رسیدم، ایشان فرمود: «به ایران برگردید؛ زیرا ایران به جوانانی مثل شما نیازمند است». و این سخن، باعث انصراف شهید زینالدین از عزیمت به خارج از کشور برای ادامه تحصیل میشود.
هنگامی که پدر شهید زینالدین به جرم فعالیت سیاسی برضد رژیم، از شهر خرمآباد به سقّز تبعید شد، خانواده ایشان هم به سقز رفته و به وی ملحق شدند و تنها مهدی در خرمآباد ماند و فعالیتهای ضد استبدادی پدر را ادامه داد. او با دوستانش جلساتی برضد رژیم برپا داشت و در آنها افشاگری کرده و مطالب این جلسات را در سطح شهر پخش میکردند، به طوری که در آن روزها آقا مهدی، به محوری بر ضد رژیم طاغوت تبدیل شده بود.
آبان ماه سال 1357 بود که پدر شهید مهدی زینالدین را به جرم فعالیت سیاسی از شهر سَقز به اِقلید فارس تبعید کردند. روزهای شکلگیری انقلاب اسلامی و ایام پرالتهاب رژیم بود. پدر مهدی از فرصت به دست آمده استفاده و به اصفهان فرار کرد. بعد از آن جا به شهر مقدس قم آمده و قم را برای سکونت برگزید و سپس شهیدزینالدین به همراه خانواده به پدر ملحق میشوند. از اینجا فصل جدیدی از زندگی آقا مهدی آغاز شد؛ زیرا به شهری قدم نهاده بود که مرکز اصلی هدایت مبارزات مردم ایران به شمار میرفت. و در آنجا به فعالیتهای سیاسی و انقلابی خود، توسعه بیشتری داد.
سکونت در شهر قم که کانون مبارزه برضد رژیم بود، فرصتی برای شهید زینالدین بهوجود آورد که او خود را برای مبارزه جدّیتر آماده سازد. پدرش درباره فعالیتهای مبارزاتی شهید زینالدین میگوید: «ما عکسهایی را که در اصفهان چاپ کرده بودند، به قم میآوردیم و مسئولیت آقا مهدی این بود که آنها را در بازار و سطح شهر پخش کند. او در زمان حکومت نظامی، عکسهای زیادی را بر در و دیوار شهر نصب میکرد». که سرانجام این کار در آن شرایط، با خطرات بسیاری مواجه بود.
سرانجام انقلاب شکوهمند اسلامی در 22 بهمن سال 57 به رهبری رهبر عظیمالشأن انقلاب، حضرت امام خمینی رحمهالله و تلاش و مجاهدت مردم قهرمان ایران اسلامی به پیروزی رسید و وعده الهی مبنی بر حکومت محرومان و صالحان بر زمین، در قسمتی از این کره خاکی محقق شد. فلسفه وجودی این انقلاب که همانا رشد و ترقی ملت مسلمان بود، امام را واداشت که «جهاد سازندگی» را تأسیس کند تا به بهترین صورت به محرومان جامعه رسیدگی شود. با تأسیس جهاد سازندگی، شهیدزینالدین از جمله کسانی بود که به این ارگان انقلابی وارد شد و با توجه به روحیه انقلابی و خستگیناپذیری که داشت، به فعالیت عمرانی و خدمترسانی به محرومان پرداخت.
انقلاب اسلامی، در سالهای آغازین برای حفاظت از خطرات داخلی و خارجی، به تکیهگاهی نیاز داشت تا نهال انقلاب در مقابل تندباد حوادث بیمه شود؛ از اینرو، رهبر فرزانه انقلاب، حضرت امام خمینی رحمهالله ضرورت، تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را احساس و دستور تشکیل آن را صادر کرد.
با تشکیل سپاه پاسداران، شهید زینالدین جزء اولین کسانی بود که دعوت پیر مراد را لبیک گفته و داوطلبانه به عضویت سپاه پاسداران درآمد تا از دستاوردهای خونین انقلاب پاسداری کند. او در بدو ورود به سپاه، در قسمت پذیرش سپاه پاسداران شهرستان قم مشغول به خدمت شد و پس از مدتی، به علت تعهد، درایت و پشتکاری که از خود نشان داد، به پیشنهاد فرماندهی سپاه پاسداران انقلاباسلامی قم و حکم ستاد مرکزی سپاه، به عنوان مسئول واحد اطلاعات سپاه قم انتخاب شده و در این مسئولیت حساس انجام وظیفه کرد.
با پیروزی انقلاب اسلامی، منافع کسانی که در سایه استبداد و استعمار به نان و نوایی رسیده بودند، به خطر افتاد و نتوانستند بالهای عدالت گستر این انقلاب مردمی را تحمل کنند؛ ازاین رو، درصدد انتقام برآمدند. در آن مقطع زمانی، حزب خلق مسلمان که آغاز فعالیت فتنهانگیز آنها، همزمان با مسئولیت شهید زینالدین در واحد اطلاعات سپاه قم بود، قصد اقداماتی مخرّب داشتند که ایشان با تدبیری صحیح، تمام نقشههای آنها را نقش بر آب کرد و مدارکی از این حزب به دست آورد که وابستگی آنها را به بیگانگان روشن میساخت. شهید زینالدین همچنین در غائله کردستان در اواخر سال 1358، به آنجا رفت و با پاسداران دلاور قم، در آزادسازی شهرهای کردستان، به ویژه شهر سنندج مردانه جنگید. گویا از گروه هیجده نفری که مهدی و دوستانش به کردستان رفته بودند، چهار یا شش نفر بیشتر برنگشتند و بقیه، به درجه رفیع شهادت نائل شدند.
پس از آن که استعمار، منافع خود را در سرزمین پهناور اسلامی از دست رفته دید و توطئههای ضد انقلاب کردستان و لانه جاسوسی و جریان طبسْ هیچ کمکی به او نکرد، به فکر توطئهای افتاد که شعلههای آنْ به مدت هشتسال دامن امت اسلامی را گرفت؛ جنگ تحمیلی عراق برضد ایران. در شهریور سال 1359 ایران آماج حملات وسیع نیروهای رژیم بعثی قرار گرفت و در مدت چند روز، چندین شهر ایران به تصرف قوای دشمن درآمد. در این زمان، مسئولیت مردان الهی و پیروان خمینی کبیر سنگینتر شد. در همان روزهای نخستین جنگ، شهید زینالدین به همراه صد نفر از دوستان خود عازم منطقه عملیاتی جنوب شدند و پس از گذراندن یک دوره آموزشی کوتاه مدت، خود را به خوزستان رسانده و دوران حماسهساز و پرتلاش دیگری از زندگی خود را آغاز کردند.
استعدادها و خلاقیتهای ذاتی انسان، در پیکار با رویدادها و حوادث آشکار میشود. با آغاز جنگ و رشادتهای فراوانی که شهیدزینالدین از خود به ثبت رساند، فرماندهان را برآن داشت تا مسئولیتهای حساس و کلیدی را به او واگذار کنند. بدین ترتیب، زینالدین، به عنوان مسئول شناسایی یگانها انتخاب شد و پس از آنْ به عنوان مسئول اطلاعات عملیات سپاه دزفول و سپس مسئول اطلاعات عملیات محورهای سوسنگرد انتخاب شد. او در عملیات بیتالمقدس و آزادسازی خرمشهر، مسئولیت اطلاعات عملیات قرارگاه نصر را پذیرفت و در عملیات رمضان، به سرپرستی تیپ 17 علیابن ابیطالب قم و سرانجام به فرماندهی لشگر 17 علیابنابیطالب قم منصوب شد و در همین سِمَتْ به مقام والای شهادت رسید.
یکی از دوستان شهید مهدی زینالدین میگوید: یک روز به ایشان گفتم، آقا مهدی الان وقت ازدواج شماست، چرا دست به کار نمیشوی؟ جواب دادند: راستش تا به حال فکر اینجا را نکرده بودم. ما که با جنگ ازدواج کردهایم.
بعدها یک روز آقا مهدی آمد و گفت: فلانی من حاضرم ازدواج کنم، ولی همسر من، دختری باید باشد که بتواند با ما زندگی کند؛ چون ما مرد جنگیم و کمتر دختری حاضر میشود سختیهای ما را تحمل کند. او پس از مدتی، همراه صبور و پرتحمل خود را یافت که حاصل این ازدواج، یک دختر بود که اسمش را لیلا گذاشتند.
شهید زینالدین، آنقدر خاکی و بیآلایش بود که بسیاری از اوقات، او را به عنوان فرمانده نمیشناختند. لباسهای ساده بسیجی، و تواضع بسیار، از ویژگیهای بارز اخلاقی او بود. یکی از بسیجیان در این باره میگوید: یک روز که برای نماز جماعت به حسینیه لشگر رفته بودم، پس از نمازظهر اعلام کردند که از سخنرانی برادر مهدی زینالدین فرمانده لشکر استفاده میکنیم. من هنوز ایشان را نمیشناختم با خود گفتم که فرمانده لشگر حتما با تشریفات خاصی میآید. در افکار خود بودم که ناگاه یک نفر از کنار من بلند شد و به راه افتاد و پشت تریبون قرار گرفت و مشغول صحبت شد. خیلی تعجب کردم؛ چون او تا چند لحظه قبل در کنار من نشسته بود و کسی هم همراهش نبود. صحبت ایشان که تمام شد، دوباره در کنار من نشست. اینجا بود که شهید زینالدین را شناختم.
یکی از فرماندهان ارشد سپاه درباره شهید زینالدین میگوید: لشگر 17 علیبن ابیطالب قم، از جمله بهترین لشگرهای سپاه بود که پیچیدهترین و سختترین عملیات جبهههای نبرد را به این لشگر میدادیم. این لشگر خطشکن بود. نشد که لشگر 17 با فرماندهی شهید زینالدین به خطی از خطوط دشمن حمله کند و آن خط شکسته نشود. شهید زینالدین به عنوان فرمانده خطشکن و هم به عنوان فرماندهی که دشمن نتوانست او را از جزایر مجنون بیرون براند، حماسه آفرید و از این رو به نام «سردار خطشکن» معروف شده بود.
جنگ، عرصه بروز استعدادهای نهفته فرزندانی بود که به عشق خمینیکبیر به صف مجاهدان راه حق پیوستند. با شروع جنگ، میدان بروز این خلاقیتها و استعدادها فراهم شد. یکی از فرماندهان ارشد نظامی میگوید: در جنگ خیبر که منجر به آزادسازی جزایر مجنون واقع در هورالهویزه، در شرق رودخانه دجله گردید، برای اولین بار طلسم جنگ در روز شکسته شد. ما سعی میکردیم از جنگ روزانه، به خاطر مشکلاتی که داشت، پرهیز کنیم، ولی با خلاقیت شهید زینالدین، ما جنگ در روز را آغاز کردیم و به نتیجه هم رسیدیم.
روزهای آخر زندگی شهید مهدی زینالدین حال و هوایی دیگر داشت و نورانیت چهرهاش، خبر از یک واقعه بزرگ میداد. این اتفاقات توجه مادرش را هم جلب کرده بود. پدر شهید زینالدین میگوید: «روز جمعه، آقا مهدی از یکی از شهرها تماس گرفت و با مادرش صحبت کرد. مجید (برادر کوچک آقا مهدی که با هم به شهادت رسیدند) هم بعد از مدتی زنگ زد و با مادرش صحبت کرد. بعد از اتمام تلفن، مادرش برگشت و گفت: «بچهها با من خداحافظی کردند و من مطمئن هستم که این آخرین خداحافظی بود. در صحبتهای آقامهدی چیز عجیبی دیدم که خبر از خداحافظی آخر میداد». این آخرین تماس مهدی با ما بود.
شهادت، هنر مردان الهی است و مردان خدا زیبنده شهادتاند و به راستی که خط سرخ شهادت، میراث بزرگ انبیای الهی است. در هشت سال جنگ تحمیلی خداجویان مخلص ایران اسلامی، با این عشق سرخ همآغوش شدند و بر فراز قله سعادت گام نهادند. مهدی زینالدین از جمله مردان الهی بود که به این فیض رسید. سرانجام آن حادثه بزرگ و خبر وحشتانگیزی که هموراه لشگر 17 علیبنابیطالب قم از آن هراسان بود، به وقوع پیوست و خبر پرواز سید مهدی زینالدین، به گوش رسید.
شهیدزینالدین در مأموریتی که از کرمانشاه به سوی سردشتِ آذربایجان غربی درحرکت بود، با گروههای ضد انقلاب درگیر شد و به فیض شهادت نائل گردید. مزار ایشان در گلزار شهدای علیبنجعفر قم، زیارتگاه عاشقان شهادت است. روحش شاد و یادش جاودان باد.
رهبر فرزانه انقلاب، که در زمان شهادت شهید زینالدین، ریاست جمهوری اسلامی ایران و ریاست شورای عالی دفاع را برعهده داشتند، برای ارج نهادن به مقام این شهید بزرگ و خدمات چندین ساله این فرمانده جوانْ طی پیامی به جانشین شهید زینالدین در لشکر 17 علیبنابیطالب، از مقام ایشان تجلیل کردند که متن پیام بدین شرح است: «برادر اسماعیل صادقی، مسئول ستاد لشگر 17 قم (ایشان نیز در یکی از عملیاتها به شهادت رسید) متقابلاً شهادت سردار شجاع اسلام مهدی زینالدین و برادر فداکارش مجید را به یکایک افراد و فرماندهان آن لشگر و به همه فرماندهان سپاه پاسداران تبریک و تسلیت میگویم. بیشک این خونهای پاک، همگان را در پیگیری هدفهای بزرگ اسلامی مصممتر و بازوی پرتوان رزمندگان را نیرومندتر میسازد». ایشان هم چنین در پیام دیگری خطاب به مسئولان لشکر 17 علیبنابیطالب قم میفرمایند: «سردار شهید این لشگر، شهید مهدی زینالدین که به حق میتوان گفت از ستارگان درخشان بود، با فقدان خود ما را داغدار کرد».
لحظه لحظه زندگی انسانهای وارسته، سرشار از خاطرات ناب و به یادماندنی است که هرکدام درسی است برای رهپویان عشق. همسر شهید زینالدین درباره ایشان میگوید: «اولین خصوصیتی که میتوانم از او بگویم، راز و نیازی است که با خدا میکرد و آن نمازهایی است که با خلوص نیّت و توجه میخواند. دوست داشت مثل ائمه اطهار ساده زندگی کند. در برخورد اولی که با هم داشتیم، تمام مسائل را برایم گفت او میگفت: انتهای راه من شهادت است، با این حرفها و تذکرات قبلی که داده بود، مشکلات نبودنش در خانه برایم راحت بود».
صحبت عاشق و معشوق شنیدنی است. عاشقی که در فراق معشوق میسوزد، چنان لب به زمزمه میگشاید که هر بینندهای را به حیرت وامیدارد. تاریکی شب و سرزمین خاموش جنوب، محلی مناسب برای نجواهای شبانه زینالدین بود. او عاشق دل سوختهای بود که میگفت: انشاءاللّه که خداوند ما را دمی به خودمان وامگذارد تا بتوانیم این راه خونبار حسین را به پایان برسانیم. خدایا، سعادت ابدی را نصیب ما بگردان. بارالها، چه در پیروزی و چه در شکست، قلبهای ما متوجه توست، خدایا، این قلبهای شیفته خودت را از بلایا و خبائث دنیایی پاک بگردان.
خدایا، این جانِ ناقابل را از ما قبول فرما و در عوضِ آن، اسلام را پیروز کن و به آبروی فاطمه زهرا علیهاالسلام از گناهان ما درگذر.
مردان الهی چهرهای بشاش دارند و اگر غمی هم باشد، در سینه مخفی میکنند. آنها همیشه به زندگی لبخند میزنند و از سیاهیهای زندگی شکوهای ندارند. شهیدزینالدین یکی از این مردان الهی بود. یکی از سرداران میگوید: «من همیشه در قیافه شهیدزینالدین این بشاش بودن را میدیدم. او مأموریتها را هرقدر هم که سخت بود انجام میداد، ولی چهرهاش به طرز عجیبی خندان بود».
دل عاشق، جایگاه معشوق است و دل مؤمنْ جایگاه معبود، ولی آنان که به وصال یار رسیدند، در آینه دلْ غیر از جمال دوست ندیدند. زینالدین عاشق بیقراری بود که مقصدی جز رسیدن به معبود نمیدید. یکی از دوستان شهید میگوید: «زینالدین در میان بسیجیان از محبوبیت خاصی برخوردار بود. او را بالای دستان پرمحبت خود میگرفتند و با شور و عشق، شعار سرمیدادند. یکبار که چنین اتفاقی افتاد و مهدی توانست خود را از چنگ بچهها برهاند با چشمانی اشکآلود در گوشهای نشست و به تأدیب نفس خود مشغول شد. او با یک حالت عصبانیت به خودش میگفت: مهدی، خیال نکنی کسی شدهای که اینها اینقدر به تو اهمیت میدهند، تو هیچ نیستی. تو خاک پای بسیجیان هستی. همین طور میگفت و آرام آرام میگریست».
شب، جامه آرامش و سکوت برتن میکند تا شب زندهداران را فرصتی دوباره برای خلوت کردن با معبود فراهم آید. سیاهی شب، زمزمه لالایی برای غافلان از محبوب است، ولی در نظر مردم بیداردل، شب چون روز است و راهی روشن برای رسیدن به خالق هستی. یکی از یاران شهید زینالدین میگوید: «شبی در مقر فرماندهی بودیم و ایشان به مأموریتی طولانی رفته بود. دیروقت بود و همه ما مستِ خواب و سرگرم رؤیاهای خوش بودیم که ناگهانْ صدای گریهای، رشتههای رنگارنگ خوابمان را آشفت. از صدای حزین گریه زینالدین که در مقر پیچیده بود، دانستیم که آقا مهدی تازه از مأموریت برگشته است».
ای شهید، ای زینالدین، تو زینت دین بودی و شهادت زیبنده تو. تو مایه افتخار دین و انقلاب بودی. همواره گامهای سترگ تو را به نظاره مینشینم و یاد و خاطرهات را ارج مینهم. رشادتهای تو، الگوی فرزندانمان خواهد شد و نسلهای آینده ایران به وجود تو و مردانی مثل تو خواهند بالید. از تو میپرسم آیا شفاعت شما گوشهای از احوال نابسامان ما را خواهد گرفت و آیا در دیار باقی، شرمنده شما نخواهیم شد؟ همیشه این زمزمه در گوشم طنین میاندازد که شهدا به ما خواهند گفت: شما بعد از ما چه کردید، خدایا، آن چه صلاح دین و دنیای ماست ارزانی دار و امر ما را به شهادت ختم فرما.