استعمار انگلیس

استعمار انگلیس


فصل اول کتاب را به دفاع از هند اختصاص می دهد و معتقد است آن چیزی که وی را علاقه مند به نوشتن کتابی پیرامون هند می کند، مشاهده فجیع ترین جنایت هایی است که انگلیسی ها در این کشور انجام داده اند. هزاران هندو به خاطر سیاست های امپریالیستی بریتانیا در حال جان باختن اند در حالی که انگلیسی ها، علت این همه فقر و بدبختی مردم هند را به جمعیت زیاد و خرافات حاکم بر فرهنگ این کشور نسبت می دهند.





















کتاب «دفاع از هند» در چهار فصل(فصل اول: دفاع از هند/ فصل دوم: گاندی/ فصل سوم: انقلاب / فصل چهارم: ادعانامه انگلستان) توسط ویل دورانت نویسنده و محقق کتاب تاریخ تمدن در سال ۱۹۳۰ به رشته تحریر درآمده است که در زیر به اختصار بدان می پردازیم.۱ وی فصل اول کتاب را به دفاع از هند اختصاص می دهد و معتقد است آن چیزی که وی را علاقه مند به نوشتن کتابی پیرامون هند می کند، مشاهده فجیع ترین جنایت هایی است که انگلیسی ها در این کشور انجام داده اند. هزاران هندو به خاطر سیاست های امپریالیستی بریتانیا در حال جان باختن اند در حالی که انگلیسی ها، علت این همه فقر و بدبختی مردم هند را به جمعیت زیاد و خرافات حاکم بر فرهنگ این کشور نسبت می دهند. ویل دورانت درباره هند و به طور کلی شرق در برابر غرب می نویسد: «به خاطر داشته باشیم که مردم شمال هند یعنی نیمه مهمتر هند با یونانی ها، رومی ها و خود ما هم نژاد هستند یعنی از همان نژاد هند و اروپایی یا آریایی هستند.»(ص۱۴) زبان سانسکریت ریشه زبان اروپایی است. وی یادآور می شود که ریاضیات هندی چگونه توسط اعراب وارد غرب گردید و همچنین پرداختن به مسائل دیگری چون فلسفه، مذهب و تمدن در هند و به طور عام در شرق، که در جای خود قابل توجه است. در ادامه وی به این نکته اشاره دارد که چگونه هندوستان توسط دزدان دریایی انگلیسی و فرانسوی مورد تهاجم و غارت قرار گرفت و استعمار و استثمار چگونه در این کشور غلبه یافت و مردم این سرزمین را در خود فروکشاند. وی می نویسد که انگلیسی ها همه چیز را در هندوستان به فروش می رساندند آنها حتی حاکمان ایالت ها را با دریافت رشوه به قدرت می رساندند، و هندوها را وادار می کردند گران بخرند و ارزان بفروشند و این سیاست امپریالیستی بود که سبب گردید ۳۰ میلیون هندی در کلکته به اوج بدبختی برسند. نویسنده در ادامه به این مسئله اشاره می کند، به رغم این که انگلیسی ها برای ثبات نظام فرهنگی، سیاسی و اقتصادی بریتانیا در هندوستان اقداماتی را انجام دادند ولی هندوها نیز از آن بهره مند گردیدند که می توان این اقدامات را این گونه برشمرد: ۱- منسوخ شدن رسم «سوتی»(سوزاندن زنان بعد از مرگ شوهرانشان) ۲- وارد کردن تشکیلات سازمانی به نهادهای رسمی هندوها ۳- منسوخ کردن نظام برده داری (که هندوها بهای گزافی را برای آن پرداختند) ۴- احداث راه آهن (برای اهداف تجاری و نظامی)۵- وارد کردن علم و تکنولوژی غرب به هندوستان. وی سیستم طبقاتی هند را نیز مورد بررسی و تحلیل قرار می دهد ولی نکته قابل توجه سیستم مالیاتی بود که انگلیسی های متجاوز در هند ایجاد کرده بودند. در حقیقت هندی ها می بایست در کشور خود به انگلیسی ها مالیات می پرداختند؛ «درصد مالیات ها نسبت به تولید ناخالص ملی در هند بیشتر از هر کشور دیگری در دنیا است تا همین اواخر این رقم معادل دو برابر درصد مالیات ها در انگلیس و سه برابر اسکاتلند بود.» (ص۳۳) انگلیسی ها به واسطه این مالیات های سنگین، هزینه سربازان هندی را، برای سلطه بر کل این شبه قاره تامین می کردند و بدون صرف هیچ هزینه اقتصادی و انسانی توانستند خود را بر کل هندوستان مسلط سازند، در حقیقت از خود هندی ها برای استعمار و استثمار هندوستان بهره بردند. وی معتقد است که هندوها در برابر این همه ستم هیچ فریادرسی نداشتند. ویل دورانت در ادامه به چگونگی انهدام اقتصادی هندوستان می پردازد و می نویسد: «شرایط اقتصادی هند نتیجه اجتناب ناپذیر استثمار سیاسی آن است.»(ص۴۴)

کشاورزی در هند رو به نابودی است زیرا انگلیسی ها معتقد بودند که هند باید به کشوری وسیع برای بازار کالاهای ماشینی انگلیسی تبدیل گردد و از طرف دیگر انگلیسی ها تلاش می کردند، فقر مردم این کشور را ناشی از خرافات رایج در این کشور نشان دهند نه مالیات های سنگین و سیاست های استثماری حاکم بر این کشور. و در ادامه می نویسد: « از چنین فقری است که نادانی، خرافات، بیماری و مرگ زاده می شود.» (ص۵۷) و این سقوط اقتصادی است که با خود انهدام اجتماعی را به همراه می آورد. دولت بریتانیا به جای توسعه کشاورزی و گسترش آموزش در هندوستان به ترویج «بارها» و مراکز شراب خواری، که سود زیادی را به کمپانی هند شرقی می رساند همت گمارد. وی همچنین به تجارت تریاک و سایر مواد مخدر در هند اشاره دارد که نتیجه ای جز انهدام اجتماعی برای این کشور دربر نداشته است. ویل دورانت فصل دوم کتاب را به «گاندی» اختصاص داده است و می نویسد«از زمان بودا، هند مردی را که این گونه محترم و مقدس باشد به خود ندیده است.» (ص۷۴) گاندی یکی از مهم ترین و جالب ترین شخصیت هایی است که هندوستان به خود دیده است، او زمانی یکی از ثروتمندترین وکلای هندی بود، اما همه ثروتش را به فقرا بخشید، وی در عرصه زندگی خصوصی اش اهل عبادت، روزه داری و حتی پرهیز از روابط جنسی بود. نویسنده به نوع نگرش گاندی و انتقاد وی از نگاه جنسی حاکم در غرب می پردازد و می نویسد: «گاندی فحشا را منکر و زشت می شمارد و غرب را به خاطر سوءاستفاده از اقلیتی از جنس لطیف به منظور ارضای احساسات زناکاران و مردان غرب [مجرد] تقبیح می کند.»(ص۷۷) در ساختار اندیشه گاندی رعایت کردن اصول اخلاقی و انسانی را می توان به راحتی شناسایی کرد. در ادامه نویسنده به شرح مهاجرت گاندی به انگلستان (جهت ادامه تحصیل) و آفریقای جنوبی می پردازد که در جای خود جالب و خواندنی است. گاندی پس از بازگشت به هندوستان و مشاهده جنایاتی که انگلیسی ها در این کشور انجام داده بودند تصمیم به مبارزه علیه این نظام امپریالیستی گرفت، اما مبارزه در اندیشه گاندی دارای ویژگی های خاص و متمایز با دیگر مبارزان زمانه خویش بود، دیدگاهی که ویل دورانت درباره آن و تفاوت هایش می نویسد: «برخلاف انقلابیون غربی، گاندی معتقد بود هدفی که رسیدن به آن مستلزم خشونت باشد بی ارزش است.» (ص۹۲) گاندی به شیوه انقلاب روسیه انتقاد می کند و آن را پرستش مادی گرایی می داند که فاقد اصول انسانی و بشری است. در ادامه وی به نوع نگرش گاندی به مذهب و به طور عام، سایر ادیان می پردازد و معتقد است برای گاندی بودا، مسیحیت و اسلام، هر کدام دارای جایگاه و احترام ویژه ای بودند. گاندی معتقد بود که نمی توان در جهان بدون تعالیم بودا، مسیح (مسیحیت) و حضرت محمد (ص) (اسلام) زندگی کرد، او برای مسلمان ها احترام ویژه ای قائل بود و بیان می داشت که باید در قانون اساسی پیشنهادی «هند مستقل» مسلمانان نیز حضور داشته باشند و بندهایی را برای حفاظت از منافع اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و غیره خود پیشنهاد داده و خواسته های خود را مطرح سازند. فلسفه اجتماعی گاندی نیز در جای خود قابل توجه است. وی نسبت به تمدن غرب بیزاری خاصی داشته و آن را نکوهش می کند که نویسنده کتاب به خوبی به آنها می پردازد. فصل سوم کتاب به نحوه شکل گیری «انقلاب» در هند اختصاص دارد. ویل دورانت در این باره معتقد است روح آزادی خواهی از یوغ استعمار و استثمار انگلیسی در هندوستان یک شبه شکل نگرفته است. وی تماس دانشجویان هندی و اقشار مختلف هندو با ادبیات و کتب مختلف پیرامون مبارزه علیه استعمار را عامل اصلی در تقویت این مهم می داند تا آنجایی که گاندی در سال ۱۹۳۰ به نایب السلطنه انگلیس در هند می نویسد «چرا [من] سلطه انگلیس را منفور می دانم؟ این حکومت با سیستم استثمار ترقی خواهانه و تشکیلات اداری و نظامی بسیار پرخرج که در حد استطاعت این کشور نیست، میلیون ها نفر از مردم را فقیر و بیچاره کرده است، ما را از نظر سیاسی به برده تبدیل نموده است.» (ص ۱۷۴) گاندی در ۱۲مارس همان سال راهپیمایی به سوی دریا را آغاز می کند و از روستاها و شهرهای مختلف به همراه هزاران هندی می گذرد و به طور علنی به مبارزه علیه استعمار انگلستان برمی خیزد که نویسنده به خوبی به شرح وقایع آن زمان پرداخته است. فصل چهارم کتاب تحت عنوان «ادعانامه انگلستان» به بررسی و چرایی استعمار هند از سوی بریتانیا اختصاص دارد. ویل دورانت می نویسد:

«ادعانامه انگلستان در مورد سلطه اش بر هند براساس اصول قدرت نیچه است که طبق آن طرف قوی حق دارد از طرف ضعیف برای اهداف خود استفاده کند.» (ص ۱۸۸) در ادامه وی به نقل از وزیر کشور بریتانیا می نویسد که هندوها بسیار خوش شانس بودند که افراد و مدیران لایق انگلیسی بر آنها مسلط شده اند تا فقر، خرافات، تنبلی و شهوت رانی را از جامعه آنها برگیرند. در حقیقت وزیر کشور انگلستان با بیان این مطالب سعی دارد در برابر انتقاد به این استعمار و استثمار از تجاوز کشورش به هندوستان دفاع نماید. انگلیسی ها معتقد بودند: «آنچه که مورد نیاز هند است وجود گاندی یا حتی تاگور نیست بلکه به فردی مثل مالتوس نیاز است که قوانین رشد جمعیت را به هند بیاموزد.» (ص ۱۹۳) انگلیسی ها کار با چرخ نخ ریسی از سوی گاندی و پیروانش را به مسخره می گرفتند و آن را بازگشت به زندگی به سبک قرون وسطی می دانستند. نویسنده در ادامه به نقل از یک مسافر خارجی در هند می نویسد که هندی ها مردمانی افسرده و افرادی مالیخولیایی به نظر می رسند که نظر هر توریستی را به خود جلب می کنند، آیا نباید از انگلیسی ها پرسید که چه بر سر این ملت آورده اید؟ آیا انگلستان، در هندوستان با وجود این همه تفرقه و اختلاف میان گروه های مختلف هندو، وحدت بخشیده است؟ آیا انگلستان برای هند قانون، نظم، صلح و آرامش را به ارمغان آورده است یا برعکس؟ ویل دورانت در پاسخ به این سئوالات به طور کلی معتقد است، استعمار در هند با سیاست تفرقه بینداز و حکومت کن به قدرت خود دوام بخشیده است و با قرار دادن شاهزادگان مزدور در رأس قدرت در مرکز ایالت ها و زندانی کردن هندوهایی که مخالف این استعمار بودند به سلطه خود ادامه داده است. دورانت به کنایه می گوید: «استعمار انگلستان این امتیاز را به هندوها داده که برای هر هدفی جز آزمان خودشان [منافع هندوستان] بجنگند، هرج و مرج و آشوب به وجود آورده و نام صلح و آرامش روی آن گذاشته است.» (صفحه ۲۲۰) وی در پایان معتقد است که هندوستان باید هر چه سریع تر استقلال خود را بازیابد. وی حسن این استقلال سیاسی، اقتصادی و اجتماعی برای هندوها را در این می داند که آنها می توانند عزت نفس از دست رفته را دوباره بازیابند و با محافظت از فرهنگ و میراث کهن خویش به آبادانی سرزمینشان همت گمارند.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد